گوساله

gusāle

معنی

بچۀ گاو.
⟨ گوسالهٴ سامری: [قدیمی] گوساله‌ای که مردی از بنی‌اسرائیل به ‌نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد.

مترادف

۱. بقر، عجل
۲. کودن، نفهم

جست‌وجوی دقیق

گوساله

لغت‌نامه دهخدا

گوساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + َه «پسوند نسبت » دارای یک سال ). (از حاشیه ٔ برهان ). بچه ٔ گاو باشد. (برهان )... در اصل بچه ٔ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء ب

گوساله

گویش بختیاری

گوساله.

گوساله

فرهنگ فارسی عمید

بچۀ گاو.&lang; گوسالهٴ سامری: [قدیمی] گوساله‌ای که مردی از بنی‌اسرائیل به ‌نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد.

گوساله

دیکشنری فارسی به عربی

عجل , لحم العجل

گوساله

دیکشنری فارسی به انگلیسی

calf

جست‌وجوی هم‌آوا

گوشوله

لغت‌نامه دهخدا

گوشوله . [ گ َ / گُو ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) در تداول مردم گناباد خراسان پارگین حمام است و ظاهراً مرکب از «گو» به معنی گودال و «شوله » است و برهان قاطع شوله را بمعنی جایی که پلیدیها در آن افکنند و خاکروبه و خل

وساله

گویش مازنی

نام مرتع و روستایی در لفور سوادکوه

پوشاله

گویش مازنی

سوتک

وصاله

واژه‌نامه آزاد

فیتینگ یا اتصالات در لوله کشی

چم گوساله

لغت‌نامه دهخدا

چم گوساله . [ چ َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان که در 9 هزارگزی راه عمومی شهرکرد به اصفهان واقع است . جلگه و معتدل است و 197 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود. محصولش غلات و صیفی . شغل اهالی ز

جست‌وجوی مشابه

گوساله‌زایی

calve down, calve

واژه‌های مصوب فرهنگستان

زایمان گاو

چم گوساله

لغت‌نامه دهخدا

گوساله پرست

لغت‌نامه دهخدا

گوساله پرست .[ ل َ / ل ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه گوساله پرستد. که ستایش گوساله کند. کسی که بچه ٔ گاو را ستایش می کند.(ناظم الاطباء) : موسی چون از کوه طور بازآمد آن قوم را دید گوساله پرست شده اند. (قصص الانبیاء).چون آن

گوساله پرستی

لغت‌نامه دهخدا

گوساله پرستی . [ ل َ / ل ِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل گوساله پرست . صفت گوساله پرست . پرستش گوساله .

گوساله ٔ سامری

لغت‌نامه دهخدا

گوساله ٔ سامری . [ ل َ / ل ِ ی ِ م ِ ] (اِخ ) گوساله ای که سامری ساخت از زر آنگاه که موسی به طور شده بود و بنی اسرائیل را به پرستش آن اغوا کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به سامری شود.