تدینلغتنامه دهخداتدین . [ ت َ دَی ْ ی ُ ] (ع مص )دیندار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (المنجد). دین دار شدن و راستکار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دین داری ودرستکاری . (ناظم الاطباء). || وام خواستن .(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم ا
تدینفرهنگ مترادف و متضاد۱. پارسایی، تقدس، تقوا، تورع، خداترسی، دیانت، دینباوری، دینداری، دینورزی، ۲. دیندار بودن، متدینبودن ≠ ناپارسایی
تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) (منحوت از تپمق ترکی ) متعدی آن تپاندن . به فشار جای گرفتن : زنها و بچه ها بدیدن امنیه همگی تپیدند توی آغل هاشان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ). طپیدن . به طای حطی نوشتن رسم متأخرین است . (غیاث اللغات ). معرب آن طبیدن باشد با بای ابجد. (برهان ). بیقراری و اضطراب نمودن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). اضطراب و بیقراری . (غیاث اللغات از بهار عجم ). || از جای برجهیدن . (از صحاح الفرس
تدنلغتنامه دهخداتدن . [ ت َ دَ ](مص ) تنیدن : وسواس بدسگال تو گشته کفن بر اوچون تار کرم پیله که بر خود ز خود تده .نزاری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تدنلغتنامه دهخداتدن .[ ] (اِخ ) لقب عام ملوک شاش (چاچ ). (آثار الباقیه ).... شماره ٔ این خانواده های محلی در ماوراءالنهر که پس از تجزیه ٔ دولت ساسانی رایت استقلال افراشته اند به شماره ٔ نواحی مهم بوده است و هر خاندانی لقبی و عنوان سلطنتی داشته که تمام افراد آن خاندان بدان مشهوربوده اند چنانک
زاهدانهلغتنامه دهخدازاهدانه . [ هَِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور زهد و تدین . با تدین . (ناظم الاطباء). || منسوب به زاهد. (ناظم الاطباء).
متدینلغتنامه دهخدامتدین . [ م ُ ت َ دَی ْ ی ِ ] (ع ص ) راستکار و دیندار. (منتهی الارب ). دیندار و راستکار. (آنندراج ). راستگار و دین دار و فربود. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی ، دیندار و فربود و راست و درست و شاهیده و درستکار و راستکار و پایدار و در دین خود و شاهنده و صالح و صادق . (ناظم الاط
مستدینلغتنامه دهخدامستدین . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استدانة. وام گیرنده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). آنکه وام می خواهد و وام می گیرد. || آنکه دادخواهی می کند. || قاضی . (ناظم الاطباء). رجوع به استدانة شود.