آروبندلغتنامه دهخداآروبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مُجبّر. جبار.
آروبندفرهنگ فارسی معین(بَ)(ص مر.)آن که استخوان شکسته و از جای برآمده را به هم پیوند زند، شکسته - بند.
آروبندیلغتنامه دهخداآروبندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل آروبند. جبر و ردّ عظام . پیوستن استخوان شکسته . بجای افکندن استخوان ازجای بگشته .
شهدارلغتنامه دهخداشهدار. [ ش َ ] (اِ) در تحفةالسعاده بمعنی آن کسان که استخوان شکسته را بندند آمده . کسی که اعضای شکسته بندد. (رشیدی ). آروبند. شکسته بند.
چک بندلغتنامه دهخداچک بند. [ چ َ ب َ ] (نف مرکب ) در تداول اهالی طالقان ، شکسته بند را گویند. آروبند. کسی که شکسته استخوانان را درمان کند. آن کس که استخوانهای شکسته ٔ عضوی از اعضای بدن انسان یا حیوان را به هم پیوند دهد و با مهارت آنها را شکسته بندی کند.
اشکسته بندلغتنامه دهخدااشکسته بند. [ اِ ک َ ت َ / ت ِ ب َ ] (نف مرکب ) شکسته بند. رَدّاد. (ناظم الاطباء). آروبند : خواجه ٔ اشکسته بند آنجا رودکه در آنجا پای اشکسته بود. مولوی .و رجوع به شکسته بند شود.<br
آروبندیلغتنامه دهخداآروبندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل آروبند. جبر و ردّ عظام . پیوستن استخوان شکسته . بجای افکندن استخوان ازجای بگشته .