استنجازلغتنامه دهخدااستنجاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) روائی خواستن . || وعده وفا کردن طلبیدن . (منتهی الارب ).
مستنجزلغتنامه دهخدامستنجز. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) آنکه اجرای کار خود را می خواهد. (از اقرب الموارد). آنکه روائی می خواهد. (ناظم الاطباء). || وفای به عهد خواهنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاز شود.
حاجت روا کردنلغتنامه دهخداحاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.