اشزرلغتنامه دهخدااشزر. [ اَ زَ ] (ع ص ) کژچشم . مؤنث : شَزْراء. (از مهذب الاسماء). شَزْراء از چشمها؛ سرخ مانند چشم شیر و شخص خشمناک . (از اقرب الموارد). || لبن اشزر؛ شیر سرخ . (از اقرب الموارد).
اسجرلغتنامه دهخدااسجر. [ اَ ج َ ] (ع ص )حوض پاکیزه گل . (منتهی الارب ). گردابی که موضع او گل خالص باشد. || سرخ چشم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مؤنث : سَجْراء. ج ، سُجْر. (مهذب الاسماء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد.
عسجرلغتنامه دهخداعسجر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) جایگاهی است در نزدیکی مکه . و برخی آن را محرف عسجد دانسته اند. (از معجم البلدان ). و رجوع به عسجد (اِخ ) شود.
عسجرلغتنامه دهخداعسجر. [ ع َ ج َ ] (ع اِ) نمک . (منتهی الارب ). ملح . (اقرب الموارد) (مخزن الادویة).
اشجورلغتنامه دهخدااشجور. [ ] (اِخ )گویا نام نیای بخت النصر یا بخت نرسی بوده است . صاحب تاریخ سیستان آرد: بخت نرسی بن گیوبن جودرزبن کشوادبن اشجور. رجوع به تاریخ سیستان ص 34 و حواشی آن شود.