انجمن ایران شناسیلغتنامه دهخداانجمن ایران شناسی . [ اَ ج ُ م َ ن ِ ش ِ ] (اِخ ) در مهرماه 1324 هَ .ش . بمنظور تحقیق و تتبع در فرهنگ ، تاریخ ، ادب ، آثار و ابنیه ٔ ایران (پیش از اسلام و دوره ٔ اسلامی ) در تهران تأسیس شده و چند کتاب در مباحث مذکور طبع و منتشر کرده است . (ا
هنزمنلغتنامه دهخداهنزمن . [ هَِ زَ ] (معرب ، اِ) انجمن . (منتهی الارب ). در پهلوی ساسانی هنجمن به فتح اول و سوم و چهارم است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به انجمن شود.
انجمنلغتنامه دهخداانجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت
انجمنلغتنامه دهخداانجمن .[ اَ ج ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ماه نشان زنجان با 243 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه چای و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
انجمنفرهنگ فارسی عمید۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.۲. جای گرد آمدن این عده.۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.۴. گروه؛ فوج.۵. [قدیمی] مجلس عزاداری.⟨ انجمن شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] گرد آمدن؛
انجمنassociationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد یا سازمانها که با هدف خاصی با یکدیگر همکاری میکنند متـ . جامعه
بارقلغتنامه دهخدابارق . [ رِ ] (ع ص ، اِ) برق . || هر چه بدرخشد. (از اقرب الموارد).روشن و تابان . (غیاث ). درخشان . یغشاه بارق من نوره .(حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348). || شمشیر درخشان . (دِمزن ). || ابربابرق .
بعثلغتنامه دهخدابعث . [ ب َ ] (ع مص ) فرستادن کسی را. (ناظم الاطباء). فرستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام ) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی ) (صراح ) (دزی ج 1 ص 98</sp
جریده نگاریلغتنامه دهخداجریده نگاری . [ ج َ دَ / دِ ن ِ ] (حامص مرکب ) نوشتن روزنامه یا مجله یا نشریه های مرتب روزانه یا هفتگی یا ماهانه که مندرجات آنها گاه سیاسی و خبری و اجتماعی است وگاه علمی و فنی و ادبی . و در عصر حاضر جریده ها یا مطبوعات تأثیر بسیاری در پیشرفت
انجمنلغتنامه دهخداانجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت
انجمنلغتنامه دهخداانجمن .[ اَ ج ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ماه نشان زنجان با 243 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه چای و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
انجمنفرهنگ فارسی عمید۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.۲. جای گرد آمدن این عده.۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.۴. گروه؛ فوج.۵. [قدیمی] مجلس عزاداری.⟨ انجمن شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] گرد آمدن؛
انجمنassociationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد یا سازمانها که با هدف خاصی با یکدیگر همکاری میکنند متـ . جامعه
انجمندیکشنری فارسی به عربیاتفاقية , اجتماع , تجمع , جالية , رابطة , طلب , فئة , کونجرس , مجتمع , مجلس , معهد , نادي , نقابة ، اِتِّحادٌ
انجمنلغتنامه دهخداانجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت
انجمنلغتنامه دهخداانجمن .[ اَ ج ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ماه نشان زنجان با 243 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه چای و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
انجمنفرهنگ فارسی عمید۱. دستهای از مردم که برای رایزنی در مورد امری یا رسیدن به هدفی معین در جایی گرد آمده باشند؛ مجلس.۲. جای گرد آمدن این عده.۳. نهادی که از جمع شدن عدهای افراد با اهداف معین تشکیل میشود.۴. گروه؛ فوج.۵. [قدیمی] مجلس عزاداری.⟨ انجمن شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] گرد آمدن؛
انجمنassociationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد یا سازمانها که با هدف خاصی با یکدیگر همکاری میکنند متـ . جامعه
انجمندیکشنری فارسی به عربیاتفاقية , اجتماع , تجمع , جالية , رابطة , طلب , فئة , کونجرس , مجتمع , مجلس , معهد , نادي , نقابة ، اِتِّحادٌ