اندیشه مندلغتنامه دهخدااندیشه مند. [ اَ ش َ / ش ِ م َ ] (ص مرکب ) [ =اندیشمند ] متفکر. آنکه در فکر فرو رود : این درشت است و غلیظ و ناپسندلیک بندیش ای زن اندیشه مند. مولوی .و اندیشه مند بودند که بازگردد ی
حندسةلغتنامه دهخداحندسة. [ ح ِ دِ س َ ] (ع ص ) شب تاریک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حندس شود.
هندسهلغتنامه دهخداهندسه . [ هََ دَ / هَِ دِس َ / س ِ ] (معرب ، اِ) و در عربی به فتح اول به معنی اندازه و شکل باشد. (برهان ). از اصول علوم ریاضی است و علمی است که در آن از احوال مقدارها و اندازه ها بحث شود. (از کشاف اصطلاحات ال
اندیشهلغتنامه دهخدااندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فکری . رویة. هویس . (از منتهی الارب ). وهم . هم . (مهذب الاسماء). خیال . (انجمن آرا)
اندیشهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از عمل آگاهانۀ ذهن حاصل میشود؛ فکر.۲. گمان.۳. [قدیمی] ترس؛ بیم.۴. [قدیمی] توجه؛ ملاحظه.⟨ اندیشه کردن: (مصدر لازم)۱. فکر کردن.۲. خیال کردن.۳. احساس ترس و بیم کردن.
اسگالشلغتنامه دهخدااسگالش . [ اِ ل ِ ] (اِمص ) اسم اسگالیدن . سگالش . اندیشه . تفکر. فکر. خیال . (برهان ) : او نمی خندد ز ذوق مالشت او همی خندد بر آن اسگالشت . مولوی .|| اندیشه مند را نیز گفته اند که صاحب فکر و خیال باشد. (برهان ). و
سکالش گرلغتنامه دهخداسکالش گر. [ س ِ ل ِگ َ ] (ص مرکب ) اندیشه مند. اندیشه کننده : سکالش گری کو نصحیت شنیددر چاره را در کف آرد کلید. نظامی (شرفنامه ص 174).سکالش گریهای خاطرپسندکه از رهروان بازدارد
فکریلغتنامه دهخدافکری . [ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به فکر. || مربوط به فکر. متعلق به اندیشه . (فرهنگ فارسی معین ) : هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا؟ (مصنفات باباافضل ). || متفکر. اندیشه مند. (فرهنگ فارسی معین ). گرفته و غمگین :</
سکالشلغتنامه دهخداسکالش . [ س ِ ل ِ ] (اِمص ) فکر و اندیشه . (برهان ) (انجمن آرا) : ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان از من دل و سکالش از توتن و روان . رودکی (از سعید نفیسی ص 1022).سکالش چنان شد
چوگانیلغتنامه دهخداچوگانی . (اِخ ) چنانکه از عبارات بیهقی برمیاید نام مکانی است که نزدیک ولوالج بوده است و ولوالج خود شهری بوده است از بدخشان و نزدیک بلخ : و آنجا پنج روز ببود با شکار و نشاط شراب تا بنه ها و ثقل و پیلان از پژ غوژک بگذشتند، پس از پژ بگذشت و بچوگانی شراب خ
اندیشهلغتنامه دهخدااندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فکری . رویة. هویس . (از منتهی الارب ). وهم . هم . (مهذب الاسماء). خیال . (انجمن آرا)
اندیشهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از عمل آگاهانۀ ذهن حاصل میشود؛ فکر.۲. گمان.۳. [قدیمی] ترس؛ بیم.۴. [قدیمی] توجه؛ ملاحظه.⟨ اندیشه کردن: (مصدر لازم)۱. فکر کردن.۲. خیال کردن.۳. احساس ترس و بیم کردن.
اندیشهفرهنگ مترادف و متضاد۱. پندار، تامل، تفکر، خیال، رای، سگال، ضمیر، فکر ۲. سودا ۳. احتیاط، صرافت، محابا، ملاحظه ۴. قصد، نیت ۵. اضطراب، بیم، پروا، ترس
دوراندیشهلغتنامه دهخدادوراندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که اندیشه ٔ آینده ٔ دور را بکند. که تدبیر کند. دوراندیش . مآل اندیش . (یادداشت مؤلف ) : و بونصر در چنین کارها دوراندیشه تر جهان بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="l
تازه اندیشهلغتنامه دهخداتازه اندیشه . [ زَ / زِ اَ ش َ / ش ِ] (اِ مرکب ) اندیشه ٔ تازه . اندیشه ٔ نو : فرخزاد گفت و سپهبد شنیدیکی تازه اندیشه آمد پدید. فردوسی .رجوع به تا
چابک اندیشهلغتنامه دهخداچابک اندیشه . [ ب ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) زیرک . تیزفهم : که آنگه شاعری پیشه نبوده ست حکیمی چابک اندیشه نبوده ست . فخرالدین اسعد(ویس و رامین ).تو همشهری او را و هم پیشه ای ه
پراندیشهلغتنامه دهخداپراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) <