اوباشیلغتنامه دهخدااوباشی . [ اَ ] (حامص ) بی قیدی و آوارگی و مشغول بودن بلهو و لعب و مانند آن . (آنندراج ). الواطی . هرزگی . بدکاری . فسق و فجور. شهوت رانی . نفس پرستی و اشتغال به لهو و لعب . (ناظم الاطباء). رجوع به اوباش شود.
اوباشلغتنامه دهخدااوباش . [ اَ ] (ع اِ) ناکسان . (از مهذب الاسماء). ج ِ وَبش مثل اوشاب و گویند جمع قلب شده از بوش است . (از منتهی الارب ). مردم عامی هیچ نفهمیده ٔ بی سر و پا و جلف و به سرخود و متعصب . (برهان )(از هفت قلزم ). مردم مختلف [ مختلط ] درهم آمیخته ومردم فرومایه و ناکس و در عرف عام به
اوباشفرهنگ فارسی عمید۱. مردم پست، فرومایه، بیسروپا، ولگرد، عامی، و بیتربیت که موجب آزار دیگران میشوند.۲. هر کدام از اینگونه افراد. Δ مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمیشود؛ کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال میکنند.
گاوبازلغتنامه دهخداگاوباز. (اِخ )یکی از ایلات اطراف تهران ، ساوه زرند و قزوین است ییلاق آنان کوههای شمالی البرز قشلاق شهریار و غار میباشد چادرنشین هستند. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 112).
اوباشانهلغتنامه دهخدااوباشانه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند اوباش و بطور اوباشی و جلفی و الواطی . (ناظم الاطباء). رجوع به اوباش شود.