بافللغتنامه دهخدابافل . [ ف َ ] (ص ) احمق . سفیه . نادان . (ناظم الاطباء). اماظاهراً همان باقل است که به اشتباه چنین ضبط شده .
بفعل آوردنلغتنامه دهخدابفعل آوردن . [ ب ِ ف ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) پدید کردن . بظهور آوردن . از مرحله ٔ قوه به فعل آوردن : هر آنچ امروز بتواند بفعل آوردن از قوت نیاز و عجز گر نبود ورا چه دی و چه فردا. ناصرخسرو.و رجوع به فعل شود.
baffledدیکشنری انگلیسی به فارسیسردرگم، گیج، مات مبهوت، گیج یا گمراه کردن، دست پاچه کردن، بینتیجه کردن