بجورلغتنامه دهخدابجور. [ ب ِ وَ ] (اِخ ) نام ولایتی است مابین کابل و هندوستان . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بزورلغتنامه دهخدابزور. [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + زور)بطور اجبار و زیردستی . جبراً. با قوت و زور. (ناظم الاطباء). به کره . زورکی . کرهاً. بکراهت . قهراً. به عنف . به اکراه . قهراً. مکرهاً. (از یادداشتهای دهخدا).
بزورلغتنامه دهخدابزور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بزر. تخم زعیر. بیضه ٔ پیله . (آنندراج ). تخمها. بیضه های پیله . (یادداشت بخط دهخدا). تخمهای سبزی . (فرهنگ فارسی معین ). تخم نباتات است ، و بزر هر نباتی در ضمن آن نبات ذکر شده است . (از فهرست مخزن الادویه ).
بجورالغتنامه دهخدابجورا. [ ب َ ج َ ] (اِ) اترج . (الفاظ الادویه ). و رجوع به بجوره و رجوع به اترج شود.
بجورانلغتنامه دهخدابجوران . [ ] (اِخ ) یکی از فرقه های کرد در حوالی موصل که مذهبی خاص و سری دارند و خود را الهی میگویند که ظاهراً مراد علی اللهی است . در خاک ایران قرب مرز ترکیه هم از این قوم دیده شده است . (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 125).
بجورهلغتنامه دهخدابجوره . [ ب َ ج َ رَ ] (هندی ، اِ) به هندی اترج است .(از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بجورا. رجوع به اترج شود.
بجورسیدواژهنامه آزادبِجوْرِسیْدَ:(bejwresida) در گویش گنابادی یعنی خوشحال شدن ، از خدا خواسته بودن، راضی بودن از ته دل ، رضایت ظاهری و باطنی توأمان
heteromorphousدیکشنری انگلیسی به فارسیهترومورفوس، دارای شکل های گوناگون، جور بجور شونده، جانوران دگردیس
heteromorphicدیکشنری انگلیسی به فارسیهترو مورفیک، دارای شکل های گوناگون، جور بجور شونده، جانوران دگردیس
بجورالغتنامه دهخدابجورا. [ ب َ ج َ ] (اِ) اترج . (الفاظ الادویه ). و رجوع به بجوره و رجوع به اترج شود.
بجورانلغتنامه دهخدابجوران . [ ] (اِخ ) یکی از فرقه های کرد در حوالی موصل که مذهبی خاص و سری دارند و خود را الهی میگویند که ظاهراً مراد علی اللهی است . در خاک ایران قرب مرز ترکیه هم از این قوم دیده شده است . (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 125).
بجورهلغتنامه دهخدابجوره . [ ب َ ج َ رَ ] (هندی ، اِ) به هندی اترج است .(از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بجورا. رجوع به اترج شود.
بجورسیدواژهنامه آزادبِجوْرِسیْدَ:(bejwresida) در گویش گنابادی یعنی خوشحال شدن ، از خدا خواسته بودن، راضی بودن از ته دل ، رضایت ظاهری و باطنی توأمان
قوبجورلغتنامه دهخداقوبجور. [ ق ُ ] (مغولی ، اِ) قپجور. قبچور. قفچور. مالیات . باج . || مالیات متعلق به مواشی و حیوانات . (فرهنگ فارسی معین ).
قبجورلغتنامه دهخداقبجور. [ ق ُ ] (مغولی ، اِ) خراج مقرر دیوانی : زن و فرزند و متعلقان و لشکرهای خود بتمامت از این دره ها فرود آر تا شماره کنم و مال و قبجور را مقرر گردانم . (جامعالتواریخ رشیدی ).