بیضویلغتنامه دهخدابیضوی . [ ب َ ض َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بیضة. || منسوب به شهر بیضا. || یکی از اشکال هندسی شبیه به تخم مرغ . (ناظم الاطباء). رجوع به بیضی شود.- خط بیضوی ؛ یک قسم از خط ایرانی که دنباله های حروف آن به شکل بیضی می باشد برعکس آفتابی که در آن دنب
بدولغتنامه دهخدابدو. [ ب َدْوْ ] (ع مص ) پیدا و آشکار گردیدن . (از منتهی الارب ). پدید آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ظاهر شدن . (یادداشت مؤلف ). بداءة. بدوء. بداء. (ناظم الاطباء ذیل بداءة). و رجوع به بداءة شود.
بدولغتنامه دهخدابدو. [ ب ُ دُوو ] (ع مص )پیدا و آشکار گردیدن . (منتهی الارب ). پدید آمدن . (غیاث اللغات ). ظاهر شدن . (از اقرب الموارد). بدوء. بداءة. بَدو. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بداءة شود.- بدوّ صلاح ؛ در لغت بمعنی پدیدار شدن صلاحیت باشد. و در اصطلاح فقهی
بدءلغتنامه دهخدابدء. [ ب َدْءْ ] (ع اِ) آغاز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . ابتدا. (از اقرب الموارد). آغاز هر چیز. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). لک بدؤه یعنی تراست آغاز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سر. (یادداشت مؤلف ). || نخست .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اول . (از اقر
مبدوءلغتنامه دهخدامبدوء. [ م َ ] (ع ص ) آنکه مبتلا باشد به آزار جدری یا به حصبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گرفتار بیماری چیچک و یا سرخجه . (ناظم الاطباء).