برپا کردن

مترادف

۱. برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن
۲. مستقر کردن
۳. برگزار کردن، برپا داشتن
۴. به پا کردن

جست‌وجوی دقیق

برپا کردن

لغت‌نامه دهخدا

برپا کردن . [ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب ) برپا داشتن چنانکه مجلس جشن یا عزائی را. انعقاد آن . منعقد کردن آن . تشکیل دادن آن . اقامه .برپا ساختن . || تأسیس کردن . پی افکندن . بنیاد کردن : از بهشت ندا آمد از حق تعالی که ای آدم اینک بهشت با این همه نعمت که می

برپا کردن

دیکشنری فارسی به عربی

ارض

برپا کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

form, found, raise, rear, rig

برپا کردن

دیکشنری فارسی به ترکی

tertip etmek

برپا کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن ۲. مستقر کردن ۳. برگزار کردن، برپا داشتن ۴. به پا کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

بهبوددهندۀ نان

bread improver, bread modifier

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی افزودنی غذایی که باعث بهبود بافت و رنگ نان و تعویق بیاتی آن می‏شود

دورِ برابرِ سینه

girth at breast height, girth breast height

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دور یا محیط درخت در ارتفاع قراردادی یک‌متروسی‌سانتی‌متری که برابر با فاصلۀ سینۀ شخص اندازه‏گیر تا زمین است

قطرِ برابرِ سینه

diameter at breast height, diameter breast height

واژه‌های مصوب فرهنگستان

قطر درخت در ارتفاع برابر سینۀ شخص اندازه‏گیر که به‏طور قراردادی در فاصلۀ یک‌متروسی‌سانتی‌متری از سطح زمین در نظر گرفته می‏شود

بیسکویت کشتی

ship biscuit, hard bread, hard tack/ hardtack, pilot bread

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی بیسکویت سفت با ماندگاری طولانی و مواد مغذی که در شناور‌ها از آن در شرایط اضطراری استفاده می‌کنند

بافته

braid

واژه‌های مصوب فرهنگستان

شیئی متشکل از دو خط موازی، مجموعه‌‌ای از n نقطه بر روی هریک از دو خط، همراه با یک تناظر یک‌به‌یک بین آن نقاط و n خم نامتقاطع که هریک از آنها نقطه‌ای واقع بر یکی از خط‌های موازی را به نقطة متناظر روی خط دیگر وصل می‌کند

جست‌وجوی مشابه

برپای کردن

لغت‌نامه دهخدا

برپای کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برپا کردن . اقامه کردن . اقامه . (تاج المصادر) : آن جهود سگ ببین چه رای کردپهلوی آتش بتی برپای کرد. مولوی .بر او پادشا حکم برپای کرددو سالش بمصر اندرون جای کرد. <p cla

برپار کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

proportion

خیمه برپا کردن

دیکشنری فارسی به عربی

عسکر

برپا کردن کاسبی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

start

اردوگاه برپا کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

bivouac

جست‌وجوی متن

برپا ساختن

لغت‌نامه دهخدا

برپا ساختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برپا داشتن . ساختن . رجوع به برپا داشتن و برپا کردن شود.

برقرار

فرهنگ سره

استوار، پایدار، برپا، برپا

مضرب

فرهنگ فارسی عمید

محلی که چیزی را برپا می‌کنند، محل برپا کردن خیمه.

مُقِيمِينَ

فرهنگ واژگان قرآن

برپا دارندگان (برپادارنده ایکه آنچه را برپا می دارد زایل نشو و تمامی نداشته باشد)

أَقَامَ

فرهنگ واژگان قرآن

برپا داشت

جست‌وجوی هم‌آغاز

برپا

لغت‌نامه دهخدا

برپا. [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + پا) ایستاده . روی پا. (ناظم الاطباء). قائم و ایستاده . (آنندراج ). سرپا. مقابل نشسته .- برپا بودن ؛ بر پای بودن صف ، متشکل بودن . رده بودن : بروز بار کو را رای بودی به پیشش پنج صف ب

برپا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

برپا

فرهنگ فارسی معین

(بَ) (ص . ق .) 1 - ایستاده ، سر پا. 2 - برقراری ، برجای .

برپا

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. آباد، آبادان، ایستاده، برقرار ۲. دایر ۳. ایستاده، سرپا، قائم، منعقد ≠ نشسته ۴. معمور

جست‌وجوی هم‌قافیه

برپا

لغت‌نامه دهخدا

برپا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

برپا

فرهنگ فارسی معین

(بَ) (ص . ق .) 1 - ایستاده ، سر پا. 2 - برقراری ، برجای .

برپا

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. آباد، آبادان، ایستاده، برقرار ۲. دایر ۳. ایستاده، سرپا، قائم، منعقد ≠ نشسته ۴. معمور

لنگربرپا

anchor apeak, apeak, apeek

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مرحله‌ای از لنگربرداری که در آن لنگر در حال جدا شدن از بستر دریا حالت شاقولی پیدا می‌کند

درپیوند

بیشتر بدانید

برپا کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به ترکی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ سره

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ واژگان قرآن

فرهنگ واژگان قرآن

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

واژه‌های مصوب فرهنگستان