خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برکوه
لغتنامه دهخدا
برکوه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) براکوه : هر، شهرکیست به برکوه نهاده و با آبهای بسیار. (حدود العالم ).
-
برکوه
لغتنامه دهخدا
برکوه . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. جلگه و معتدل است . سکنه 448تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است . شغل زراعت . راه مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
-
برکوه
لغتنامه دهخدا
برکوه . [ ب َ ] (اِخ ) شهری است که ابرقوه معرب آن است . (انجمن آرا). نام شهری است از عراق که آنرا ابرقو گویند. (برهان ).
-
واژههای مشابه
-
کوه برکوه
لغتنامه دهخدا
کوه برکوه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) عنبر مطبق را گویند وآن نوعی از عنبر است که طبقه بر طبقه بر روی هم نشسته است ، مانند کوه . (برهان ) (آنندراج ). نوعی از عنبرکه طبقه طبقه بر روی هم نشسته است . (ناظم الاطباء). عنبر تر. عنبر مطبق . (یادداشت به خط مرحوم دهخ...
-
جستوجو در متن
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ] (اِخ ) نام قریه ای است به چهارفرسنگی جرجان برکوه . (یادداشت مؤلف ).
-
ورکوه
لغتنامه دهخدا
ورکوه . [ وَ ] (اِخ ) برکوه که شهری است از عراق عجم و ابرقو معرب آن است . (برهان ) (از انجمن آرا). رجوع به ورکوه و ابرقوه شود.
-
یفع
لغتنامه دهخدا
یفع. [ ی َ ] (ع مص ) برآمدن برکوه . || گوالیدن و نزدیک بلوغ رسیدن و دارای بیست سال شدن کودک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تقذقذ
لغتنامه دهخدا
تقذقذ. [ ت َ ق َ ق ُ ] (ع مص ) برآمدن برکوه . || درافتادن در چاه و بمردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خودرای گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
اوقل
لغتنامه دهخدا
اوقل . [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) برکوه برآینده تر: هو اوقل من غفر؛ او از بزغاله ٔ کوهی بر کوه بهتر بالا میرود. (ناظم الاطباء): اوقل من وغل . (از مجمع الامثال میدانی ).
-
ابرقو
لغتنامه دهخدا
ابرقو. [ اَ ب َ ] (اِخ ) اَبرقوه . اَبرقویه . اَبرکوه . نام خره ای از یزد، از شمال و مشرق محدود به شهر بابک و از جنوب به بَوانات و آباده و از مغرب به کویر و خاک شهرضا. مرکز آن نیز موسوم به ابرقوه در 203000 گزی یزد. قُرای آن 42 و مساحت 180 فرسنگ مربع ...
-
خلفة
لغتنامه دهخدا
خلفة. [ خ ِ ف َ ](ع مص ) بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال : خلف فم الصائم خلفة. || متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال : خلف اللبن . || متغیر شدن طعام . یقال : خلف الطعام . || تباه شدن . یقال : خلف فلان . || برآمدن برکوه . || کسی را از پس وی گرفتن . یقال : خل...
-
صمکان
لغتنامه دهخدا
صمکان . [ ص ِ ] (اِخ ) شهرکی است خوش و از عجایب دنیا است از بهر آنکه در میان این شهر رود می رود و پولی (پلی ) برآن رود است ، یک نیمه ٔ شهر که از اینجانب رود است برکوه نهاده ست و سردسیر است و رز انگور باشد بی اندازه ، چنانکه قیمتی نگیرد و آن را بعضی ع...
-
صفح
لغتنامه دهخدا
صفح . [ ص َ ] (ع اِ) کناره ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). || پهلوی مردم . || رخسار مردم . یقال : نظر الیه بصفح وجهه ؛ ای بعرض وجهه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || رخسار شمشیر وپهنای آن . || پهنای هر چیزی . (منتهی الارب ). پهنا. || صفح الجبل ؛ بن کوه...