بشکستهلغتنامه دهخدابشکسته . [ ب ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) شکسته : دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند. (تاریخ بیهقی ).رجوع به شکسته شود.
دمق شدنلغتنامه دهخدادمق شدن . [ دَ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دمغ شدن . (یادداشت مؤلف ). بشکسته شدن . رجوع به دمغ شدن شود.
پابستهلغتنامه دهخداپابسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محبوس . به بندکرده : دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند. (از تاریخ بیهقی ).
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (اِ) کماج فلکه و بادریسه ٔ خیمه . (یادداشت مؤلف ) : مه فتاده عمود بشکسته میخ سوده طناب بگسسته .سنایی (در صفت خیمه ٔ عمر پیر).
چست سواریلغتنامه دهخداچست سواری . [ چ ُ س َ ] (حامص مرکب ) چابک سواری . جلد و چالاک بودن در سواری اسب . سوارکاری : بشکسته دلیران را از چست سواری صف مرکب شده ناپیدا، در دست عنان مانده .عطار.
سقیم گشتنلغتنامه دهخداسقیم گشتن . [ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بیمار شدن : دشمنت خسته و بشکسته و پا بسته به بندگشته دل خسته وز آن خسته دلی گشته سقیم .؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).