خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلیلانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلیلانه
/balilāne/
معنی
به روش بلال؛ مانند بلال: ◻︎ عبایی بلیلانه در تن کنند / به دخل حبش جامهٴ زن کنند (سعدی۱: ۱۲۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلیلانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت نسبی، منسوب به بِلال، مؤذن حضرت رسول) [عربی. فارسی، ممالِ بِلالانه] [قدیمی] balilāne به روش بلال؛ مانند بلال: ◻︎ عبایی بلیلانه در تن کنند / به دخل حبش جامهٴ زن کنند (سعدی۱: ۱۲۶).
-
بلیلانه
لغتنامه دهخدا
بلیلانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) ممال بلالانه . سزاوار پوشیده شدن بلال که مؤذن حضرت صلی اﷲ علیه و آله باشد. (ناظم الاطباء) : عبای بلیلانه در بر کنندبه دخل حبش جامه ٔ زر کنند.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
تن
لغتنامه دهخدا
تن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جسم ، بدن ). پهلوی ، تن . هندی باستان ، تنو . افغانی ، تن . شغنی ، تنا . گیلکی ویرنی و نطنزی...