بوسینلغتنامه دهخدابوسین . (اِ) ملامت و تهمت . (آنندراج ). تهمت و سرزنش و ملامت . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
بوسینلغتنامه دهخدابوسین . (اِخ ) از ولایت عراق عجم و از منطقه ٔ ساوه . چهل ودو پاره دیه است و راودان و ازناوه و شمیرم و مرق ودفس و خیجین معظم قرای آن . و حقوق دیوانی این نواحی چهار تومان و نیم مقرر است . (از نزهةالقلوب ص 63).
بوشنلغتنامه دهخدابوشن . [ ب ُ / ب َ وِ ] (اِمص ) اسم مصدر ازبودن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بَوِش شود.
بوسنجانلغتنامه دهخدابوسنجان . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بوسنهلغتنامه دهخدابوسنه . [ ] (اِخ ) بوسننه . شهرکی است انبوه و آبادان و با نعمت بسیار و خرم و هوای درست و راه حجاج خراسان . (حدودالعالم چ دانشگاه تهران ص 142).
بوسنهلغتنامه دهخدابوسنه . [ بُس ْ ن ِ ] (اِخ ) یکی از ممالک شبه جزیره ٔ بالکان که مدتها جزء امپراطوری عثمانی بود و پس از معاهده ٔبرلن در 1326 هَ . ق . از دولت عثمانی منتزع شده و جزء سلطنت اتریش گردید و پس از جنگ 1914 - <span c
بوسنجانلغتنامه دهخدابوسنجان . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بوسنهلغتنامه دهخدابوسنه . [ ] (اِخ ) بوسننه . شهرکی است انبوه و آبادان و با نعمت بسیار و خرم و هوای درست و راه حجاج خراسان . (حدودالعالم چ دانشگاه تهران ص 142).
بوسنهلغتنامه دهخدابوسنه . [ بُس ْ ن ِ ] (اِخ ) یکی از ممالک شبه جزیره ٔ بالکان که مدتها جزء امپراطوری عثمانی بود و پس از معاهده ٔبرلن در 1326 هَ . ق . از دولت عثمانی منتزع شده و جزء سلطنت اتریش گردید و پس از جنگ 1914 - <span c
سیبوسنلغتنامه دهخداسیبوسن . [ س َ ] (اِ) در مجمع الفرس سروری به معنی اسبغول و اسفیوش آمده و آنرا به عربی بذر قطونا خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سبیوش . اسپیوش . اسفرزه . اسپرزه . رجوع به اسپرزه شود.