بیزیلغتنامه دهخدابیزی . (اِخ ) ابن گودرز. بیزن . بیژن . (ایران باستان ج 3 ص 2577). رجوع به بیژن شود.
بيجيدیکشنری عربی به فارسیرنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاکستري , پارچه اي که از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود
بجگیلغتنامه دهخدابجگی . [ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلفارد. ساردوئیه ٔ جیرفت .سکنه ٔ آن 17 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خوارزمی دادهافزاییdata augmentation algorithmواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جانِهی چندگانه که بیشتر در مدلهای بیزی متغیرِ نهان به کار میرود متـ . الگوریتم دادهافزایی
توزیع پیشینی آگاهندهinformative prior distributionواژههای مصوب فرهنگستاندر استنباط بیزی، نوعی چگالی احتمال پیشینی که اطلاع نظری یا تجربی دربارۀ مقدار نامعلوم پارامتر را منعکس میکند
توزیع پیشینی ناآگاهندهnon-informative prior distributionواژههای مصوب فرهنگستاندر استنباط بیزی، نوعی چگالی احتمال پیشینی که اطلاع نظری یا تجربی دربارۀ مقدار نامعلوم پارامتر را منعکس نمیکند
بازی علامتدهیsignalling gameواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازی پویای بیزی (Bayesian) شامل یک بازیگر فرستنده و یک بازیگر گیرنده که در آن نوع فرستنده را ماهیت آن تعیین میکند و گیرنده علیرغم مشاهدۀ پیام از نوع فرستنده آگاه نیست
خاکبیزیلغتنامه دهخداخاکبیزی . (حامص مرکب ) عمل خاک بیختن . عملی که خاکبیز می کند تا زر بدست آرد یا آنکه از خاک بیختن سودی برد : خاک بیزی کن که من هم خاکبیزی کرده ام تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام . خاقانی .ترا گفتند از این بازا
کافوربیزیلغتنامه دهخداکافوربیزی . (حامص مرکب ) عمل کافور بیختن . کافور پخش کردن . کنایه از باریدن برف : هوا کافوربیزی می نمایدهوای ما اگر سرد است شاید.نظامی .
مشک بیزیلغتنامه دهخدامشک بیزی . [ م ُ / م ِ ] (حامص مرکب ) مشک افشانی و عطرپاشی . مشک بیختن و خوشبوی ساختن چیزی را : ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی ز نرگس برسمن سیماب ریزی .نظامی .