بجندلغتنامه دهخدابجند. [ ب َ ج َ ] (اِ) (در زبان هروی ) برغست . (ریاض الادویه ). پژند. موجه . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). قنابری . مچه . پجند. (مهذب الاسماء ذیل قنابری ). بژند. غملول . (بحر الجواهر). رجوع به پژند شود.
بجندلغتنامه دهخدابجند. [ ب ِ ج َ] (اِخ ) دهی از دهستان هریس شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 1855 تن ، آب از چشمه و چاه . محصول آن غلات ، بزرک شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
بزندلغتنامه دهخدابزند. [ ب َ زِ ] (اِ) گیاهی خوشبوی بهاری .(شرفنامه ٔ منیری ). || بستان . (مفاتیح ).
بیدادوندلغتنامه دهخدابیدادوند. [ وَ ] (ص مرکب ) بیدادگر وبیدادمند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : ره ایمن شد از دزد بیدادوندخرامنده شد راهرو بیگزند. ؟ (از آنندراج ).و رجوع به بیدادگر شود.
سالمفرهنگ مترادف و متضاد۱. تندرست، سرحال، صحیحالمزاج، قبراق ≠ ناسالم ۲. بیعیب، صحیح، بیگزند، درست، روبهراه، صحیح ۳. بهداشتی ≠ غیربهداشتی ۴. منزه، پاک
سلامتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهداشت، صحت ≠ بیماری ۲. راحت ۳. امنیت ≠ ناامنی ۴. بهبود، تندرستی، شفا، عافیت ۵. تندرست، سالم ≠ ناخوش ۶. بیگزند، مصون ۷. رستگاری، فلاح ۸. آرامش، صلح ۹. رهایییافتن، نجات یافتن، ۱۰. سالم ماندن، بیگزندماندن
جرمهلغتنامه دهخداجرمه . [ ج َ م َ / م ِ ] (اِ) اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفید باشدو به این معنی با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). اسب نقره خنگ . (از مؤید الفضلا) (برهان ). و در بعضی از کتب به معنی سبزخنگ نوشته اند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اس