تأخرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان تأخر، تعاقب، جانشینی، پیروی سلف، پیامد، آینده پس تعاقب [در ترتیب]، توالی جانشین، ولیعهد، فرد جایگزین
تاخردیکشنری عربی به فارسیپس افت , تاخير , کم هوشي , عدم رشد فکري , شتاب منفي , ديرکرد , تاخير ورود , دير امدن
دنبالگر متأخرlate followerواژههای مصوب فرهنگستانبنگاهی که مدتی پس از پیشگام یا پیشگامها و دنبالگرهای متقدم وارد بازار میشود
دورۀ متأخرLate periodواژههای مصوب فرهنگستاندورهای در تاریخ مصر باستان از حدود 664 تا 332 ق.م که شامل سلسلههای بیستوششم تا سیام و تهاجم اسکندر مقدونی است
متأخرفرهنگ فارسی معین(مُ تَ ءَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - درنگ کننده . 2 - معاصر، کسی که در زمان نزدیک به زمان حال می زیسته .
متأخرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان متأخر، مسبوق، متعاقب، آینده، آتی جانشین پسین، بعدی، بازپسین، مابعد، عقبی، پشتی، خلفی، مؤخر، آخر، آخری، آخرین، اخیر