تفلعلغتنامه دهخداتفلع. [ ت َ ف َل ْ ل ُ ] (ع مص ) شکافته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شکافته و بریده شدن و ترکیدن پای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تشقق : تفلعت البطیختة. و از ابن فارس : تفلعت البیضه ؛ ای انفلقت . (از اقرب الموارد).
تفلةلغتنامه دهخداتفلة. [ ت َ ف ِل َ ] (ع ص ) نعت مؤنث است : امراءة تفلة؛ زن بدبوی . از: تَفَل ، بمعنی بدبوی گردیدن . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رجوع به تفل شود.
تفلیحلغتنامه دهخداتفلیح . [ ت َ ] (ع مص ) فسوس و لاغ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استهزاء کردن . (از اقرب الموارد). || فریفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکر کردن با کسی . (از اقرب الموارد).
تفلیعلغتنامه دهخداتفلیع.[ ت َ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را و نیک بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفلیةلغتنامه دهخداتفلیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) شپش جستن در سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
طفلةلغتنامه دهخداطفلة. [ طِ ل َ ] (ع اِ) تأنیث طِفْل . دخترینه . ج ،طفالة. (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: مذکر و مؤنث در طفل یکسان است و نزد بعضی طفلة مؤنث است .
متفلعلغتنامه دهخدامتفلع. [ م ُ ت َ ف َل ْ ل ِ ] (ع ص ) شکافته و بریده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متفلق . شکافته شده . (ناظم الاطباء). || پای ترکیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به تفلع شود.
متفلعلغتنامه دهخدامتفلع. [ م ُ ت َ ف َل ْ ل ِ ] (ع ص ) شکافته و بریده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متفلق . شکافته شده . (ناظم الاطباء). || پای ترکیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به تفلع شود.