ثاکللغتنامه دهخداثاکل . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) نعت مذکر و مؤنث از ثکل . || فرزندمرده . || زن یا مرد فرزند یا دوست گم کرده .
تآکللغتنامه دهخداتآکل . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) با هم خوردن . || کشتن دلیران بعضی مر بعض را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تاقیللغتنامه دهخداتاقیل . (اِخ ) نام قومی است : ...که بدان ناحیه کسهااند بسیار، مر آن قوم را که تارس و تاقیل خوانند و با این جابلق و جابلس بتعصب است (اند) و همیشه با ایشان شب و روز حرب ساخته باشند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). پس جبرئیل علیه الس
ثاقللغتنامه دهخداثاقل . [ ق ِ ] (ع ص ) سخت بیمار. || بیماری که بیماریش سنگین شده : اصبح ثاقلاً؛ سخت بیمار گردید. بیماری وی سنگین شد. || دینار ثاقل ؛ دینار درست و کامل . ج ، ثَواقل .
تآکلدیکشنری عربی به فارسیفرساييدن , خوردن , ساييدن , فاسدکردن , ساييده شدن , فرسايش , سايش , فساد تدريجي , تحليل , ساييدگي
ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذِ ] (ع اِ) بی فرزندی زن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ذِبل ٌ ذبیل ؛ ای ثکل ثاکل مبالغه است .
ثکوللغتنامه دهخداثکول . [ ث َ ] (ع ص ، اِ) نعت مؤنث است از ثکل ، مانند ثاکل و ثکلی و ثکلانة. زنی که فرزند یا دوستش نایافت یافوت شده باشد. || هبول . || فلات ثکول ؛ بیابانی که رونده در آن گم گردد و هلاک شود.
مثاکللغتنامه دهخدامثاکل . [ م َ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُثکِل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مثکل شود.