ثلجدیکشنری عربی به فارسیمنجمد کردن , يخ بستن , منجمد شدن , شکر پوش کردن , يخ , سردي , خونسردي و بي اعتنايي , برف , برف باريدن , برف امدن
ثلجفرهنگ فارسی عمیدبرف.⟨ ثلج چینی (صینی): [قدیمی]۱. شوره؛ شورۀ قلم.٢. (زیستشناسی) تباشیر.٣. باروت.٤. سنگ سرمه.
ثلجلغتنامه دهخداثلج . [ ث َ ] (ع اِ) برف . و آن در سیم سرد و در دوم خشک و مسکّن درد دندان حارّ و اخراج کننده ٔ زلوی در حلق مانده و جهت کرم معده و تقویت هضم معده حاره و تبهای حاره و جرب و حکه و ضماد او بر پیشانی جهت قطع رعاف و آشامیدن او باعث اجتماع حرارت در معده و مخدر و معطّش و مورث سعال و
ثلج چینیلغتنامه دهخداثلج چینی . [ ث َ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا ثلج صینی رطوبتی منجمدبرفی است شبیه به نمک که از هند آرند جهت بیاض عین و ظلمت بصر و ضمادش بر بدن جهت تب دق نافع است و این اسم را بر بارود نیز استعمال می کنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یطلق علی البارود و علی رطوبة تنعقد علی القصب ب
ثلج چینیلغتنامه دهخداثلج چینی . [ ث َ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا ثلج صینی رطوبتی منجمدبرفی است شبیه به نمک که از هند آرند جهت بیاض عین و ظلمت بصر و ضمادش بر بدن جهت تب دق نافع است و این اسم را بر بارود نیز استعمال می کنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یطلق علی البارود و علی رطوبة تنعقد علی القصب ب
مثلجلغتنامه دهخدامثلج . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) روزی که برف بارد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). روز برف دار. (ناظم الاطباء). || برف زده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برف زده شده و به برف رسیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) و رجوع به اثلاج شود. || شادمان گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب
جبل الثلجلغتنامه دهخداجبل الثلج . [ ج َ ب َ لُث ْ ث َ ] (اِخ ) لقب ابوزید خالدبن احمدبن ابوزید رصافی ، قاضی شهر سالم است . رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 89 شود.
جبل الثلجلغتنامه دهخداجبل الثلج . [ ج َ ب َ لُث ْ ث َ ] (اِخ ) نام دیگر کوه نیواده یا نیفاده است که در اسپانیا قرار دارد. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 37 و 129 و به جبل نیفاده در همین لغت نامه شود