خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثمثم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثمثم
لغتنامه دهخدا
ثمثم . [ ث َ ث َ ] (اِخ ) عبدی . شاعری است .
-
ثمثم
لغتنامه دهخدا
ثمثم . [ ث َ ث َ ] (ع اِ) سگ شکاری .
-
واژههای همآوا
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص َ ص َ ] (ع ص ) مرد سخت زفت و ناکس . (منتهی الارب ). البخیل جداً. (قطر المحیط).
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص ِ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صِمصِمَة. (منتهی الارب ). رجوع به صمصمة شود.
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص ِ ص ِ ] (ع ص ) رجل صمصم ؛ مرد درگذرنده در کار و در عزیمت . || مرد رسا [ ی ]دلاور درشت کوتاه بالا. (منتهی الارب ). الغلیظ القصیر. (قطر المحیط). مرد درشت . (مهذب الاسماء). مرد سطبر.- ابل صمصم ؛ شتران قوی . (منتهی الارب ). || زمین درشت . (منت...
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص ُ م َ ص ِ ] (ع ص ) گذرنده ٔ در عزیمت . || درشت . || استوار. || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ).
-
سمسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] samsam ۱. روباه.۲. گرگ.
-
سمسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] semsem کنجد؛ دانۀ کنجد.
-
سمسم
لغتنامه دهخدا
سمسم . [ س َ س َ ] (ع اِ) روباه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || گرگ خردجثه یا عام است . || ریگ توده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سمسم
لغتنامه دهخدا
سمسم . [ س ِ س ِ ] (ع اِ) کنجد. سمسمه یکی . ج ، سماسم . و آن لزج است و مفسد معده و دهن و مصلح آن شهد است و اگر هضم شود فربه سازد و شستن موی به آب طبیخ برگ آن دراز و نیکو گرداند و بری آنرا جلبهک نامند و فعل آن قریب فعل خریق است و گاهی مفلوج را نصف دره...
-
سمسم
لغتنامه دهخدا
سمسم . [ س ُ س ُ / س ِ س ِ ] (ع اِ) مورچه ٔ سرخ . سمسمة یکی .ج ، سماسم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (ص ) مرد سبک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
برقة
لغتنامه دهخدا
برقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةالاجداد. برقةا...
-
شکاری
لغتنامه دهخدا
شکاری . [ ش ِ ] (ص نسبی ) هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار. آنچه در شکار بکار رود، چون : باز شکاری ، سگ شکاری ، اسب شکاری ، تفنگ شکاری . هر چیز منسوب و متعلق به شکار و نخجیر، مانند سگ و باز و اسب و جز آن . (ناظم الاطباء) : به منبر کی رود هرگز سری...