خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوانی
/javāni/
معنی
۱. [مقابلِ پیری] جوان بودن.
۲. (اسم) (جامعهشناسی) فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی.
۳. [مجاز] کمتجربگی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برنایی، شباب ≠ پیری، کهولت
فعل
بن گذشته: جوانی کرد
بن حال: جوانی کن
دیکشنری
youth, youthful, youthfulness
-
جستوجوی دقیق
-
جوانی
لغتنامه دهخدا
جوانی . [ ] (اِخ ) حسن بن محمد، مکنی به ابوالبرکات . از اکابر علمای قرن ششم هجری که بسال 558 هَ. ق . وفات یافت . کتاب الجوهرالمکنون فی القبایل و البطون از اوست . (کشف الظنون ) (ریحانة الادب ج 1 ص 284).
-
جوانی
لغتنامه دهخدا
جوانی . [ ] (اِخ ) محمدبن اسعدبن علی ، مکنی به ابوعلی . از اکابر علمای قرن ششم هجری بود. او راست : 1 - طبقات الطالبیین . 2- طبقات النسابین . وی بسال 588 هَ . ق . وفات یافت . (مشیخه ٔ آقا شیخ آقابزرگ ) (ریحانة الادب ج 1 ص 284).
-
جوانی
لغتنامه دهخدا
جوانی . [ ج َ ] (حامص ) ضد پیری . شباب . حداثت . (دهار) : یک نیمه جهان را بجوانی بگشادی چون پیر شوی نیمه ٔ دیگر بگشایی . منوچهری .هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ وین خانه و فرش باستانی هم هیچ از نسیه و نقد زندگانی همه راسرمایه جوانی است جوانی هم هیچ . ...
-
جوانی
لغتنامه دهخدا
جوانی . [ ج َ ] (ع اِ) جوانب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَوان شود.
-
جوانی
لغتنامه دهخدا
جوانی . [ ج َوْ وا نی ی ] (ع اِ)درون خانه و صحن آن . (منتهی الارب ). درون و داخل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این منسوب است به جوّ،نسبتی شاذ و نادر مقابل بَرّانی . (اقرب الموارد). ودر حدیث سلمان است : ان لکل امرء جوانیاً و بَرّانیّاً؛ ای ظاهراً...
-
جوانی
لغتنامه دهخدا
جوانی . [ ج ِ ] (اِ) تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند و آنرا نانخواه و زنیان هم گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جوانی
واژگان مترادف و متضاد
برنایی، شباب ≠ پیری، کهولت
-
جوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) javāni ۱. [مقابلِ پیری] جوان بودن.۲. (اسم) (جامعهشناسی) فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی.۳. [مجاز] کمتجربگی.
-
جوانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) jevāni =نانخواه۲
-
جوانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
youth, youthful, youthfulness
-
جوانی
دیکشنری فارسی به عربی
شاب , موسم الربيع
-
واژههای مشابه
-
روز جوانی
لغتنامه دهخدا
روز جوانی . [ زِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روزگار و ایام جوانی : دریغ روز جوانی و عهد برنایی نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی .سعدی .
-
غرور جوانی
لغتنامه دهخدا
غرور جوانی . [ غ ُ رو رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غروری که جوانان دارند. کبر و نخوت و خودپرستی جوانان . رجوع به غرور شود. || بره و جوشی که در روی جوانان پیدا آید. رجوع به غرور شود.
-
غرور جوانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
acne, pimple