حجزلغتنامه دهخداحجز. [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن . (منتهی الارب ). دور کردن (آنندراج ). || در میان دو چیز درآمدن . (منتهی الارب ). || شتر را نشانیده ، سپل بر میان وی بستن برای علاج . (منتهی الارب ). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پشت او کرده شود. (آنندراج ).
حجزلغتنامه دهخداحجز. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) نوعی بیماری روده که از بسیاری عطش پدید آید. (ناظم الاطباء). و هو ان یقبض امعائه و مصارینه من العطش و لایستطیع اکثار الطعم والشرب . (منتهی الارب ). || (مص ) به بیماری حجز مبتلا گردیدن . (منتهی الارب ).
حجزلغتنامه دهخداحجز. [ ح ِ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیره . (ناظم الاطباء). اقرباء. (منتهی الارب ). خویشان نزدیک . (آنندراج ). || ناحیه . (منتهی الارب ). کنار. جانب . (آنندراج ).
حجزلغتنامه دهخداحجز. [ ح ُ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیرة. (ناظم الاطباء). اقرباء. || ناحیه . (منتهی الارب ). || تهیگاه . حجزة: وردت الابل و لها حجزاً؛ ای شباعاً عظام البطون . (از منتهی الارب ).
دوران تاریکDark Agesواژههای مصوب فرهنگستاندورههای بلافصل بعد از سقوط تمدنها یا زمانیکه مدارک باستانشناختی مربوط به آن، در مقایسه با ادوار پیشین، به دورهای از انحطاط اشاره دارد
یالهای چندگانهmultiple edgesواژههای مصوب فرهنگستاندو یا چند یال که دو رأس گراف مفروض را به هم وصل کنند
حجیشلغتنامه دهخداحجیش . [ ] (اِخ ) حخیش . جخشمش ، نام جد پنجم زرتشت ، در نسخ مروج الذهب . این کلمه در تاریخ طبری بصورت «حخشنش » و در بندهشن و دینکرت بصورتهای «چیحنش موش » و «کاخش موش » دیده شده است . رجوع به مزدیسناو تأثیر آن در ادبیات فارسی جدول مقابل ص 69
حجزةلغتنامه دهخداحجزة. [ ح ُ ج َ زَ ] (ع اِ) ناتی الحجزة؛ تهی گاه برآمده از بسیاری گوشت . و آن عیب باشد. (منتهی الارب ). || مردی شدید الحجزة؛ مرد بسیار شکیبا بر سختی و محنت و منه حدیث علی (ع ): هم اشدنا حجزاً؛ ای بنوامیة، و روی حجزة. (منتهی الارب ).
حجزةلغتنامه دهخداحجزة. [ ح ُ زَ ] (ع اِ) جای بستن ازار. جای شلواربند. معقدالازار. ازار بستنگاه از میان . و در اسب ، آنجا از شکم وی را گویند که مقابل بستنگاه باشد. مؤخر الصفاق بالحقو: النبی آخذ بحجزة اﷲ؛ ای بسبب منه (حدیث ). ج ، حُجَز. (منتهی الارب ). || نیفه ٔ شلوار. (منتهی الارب ). نورد شلو
حجزةلغتنامه دهخداحجزة. [ ح ُ ج َ زَ ] (ع اِ) ناتی الحجزة؛ تهی گاه برآمده از بسیاری گوشت . و آن عیب باشد. (منتهی الارب ). || مردی شدید الحجزة؛ مرد بسیار شکیبا بر سختی و محنت و منه حدیث علی (ع ): هم اشدنا حجزاً؛ ای بنوامیة، و روی حجزة. (منتهی الارب ).
حجزةلغتنامه دهخداحجزة. [ ح ُ زَ ] (ع اِ) جای بستن ازار. جای شلواربند. معقدالازار. ازار بستنگاه از میان . و در اسب ، آنجا از شکم وی را گویند که مقابل بستنگاه باشد. مؤخر الصفاق بالحقو: النبی آخذ بحجزة اﷲ؛ ای بسبب منه (حدیث ). ج ، حُجَز. (منتهی الارب ). || نیفه ٔ شلوار. (منتهی الارب ). نورد شلو
منحجزلغتنامه دهخدامنحجز. [ م ُ ح َ ج ِ ] (ع ص ) بازایستنده . (آنندراج ). آنکه بازمی ایستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به حجاز آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه به حجاز می رود و در آن درمی آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انحجاز شود.
تحجزلغتنامه دهخداتحجز. [ ت َ ح َج ْ ج ُ ] (ع مص ) بر میان بستن ازار. و منه الحدیث : رأی رجلاً متحجزاً بحبل و هو محرم ؛ ای مشدودالوسط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).