حلقةلغتنامه دهخداحلقة. [ ح َ ل َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ حالق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حالق شود.
حلقةلغتنامه دهخداحلقة. [ ح ِ ق َ ] (ع مص ) برای نوع و حالت است از حلق ، چون جِلسة از جلوس . (منتهی الارب ). رجوع به حلق شود.
حلقةدیکشنری عربی به فارسیحلقه , حلقه طناب , گره , پيچ , چرخ , خميدگي , حلقه دار کردن , گره زدن , پيچ خوردن , زنگ زدن , احاطه کردن
حلقةلغتنامه دهخداحلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گ
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ ] (اِخ ) (بمعنی حصه و نصیب ) یکی از شهرهای لاویان که بواسطه اشیر منسوب بود و گویا همان یرقه حالیه باشد و آن دهی است که بمسافت هفت میل بشمال شرقی عکا واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
حلقهلغتنامه دهخداحلقه . [ح َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیرو مرطوب . دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات ، اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (فره
حلقةالنورلغتنامه دهخداحلقةالنور. [ ح َ ق َ تُن ْ نو ] (ع اِمرکب ) (کسوف ...) چون ماه میان زمین و خورشید حائل شود و کسوف حادث شود بدانگونه که نوری حلقه وار از کنار ماه ظاهر باشد آن کسوف را کسوف حلقةالنور نامند.
حلقة انبارشstorage ringواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از شتابدهندة دایرهای که در آن دو باریکه از ذرههای باردار در خلاف جهت یکدیگر به گردش درمیآیند و سپس در یک نقطه با یکدیگر برخورد میکنند
حلقة سرامیکیferruleواژههای مصوب فرهنگستاندر جوشکاری میلپایه، افزارهای سرامیکی که برای نگه داشتن فلز مذاب و محافظت از قوس در اطراف میلپایه قرار میگیرد
حلقة سردیرکderrick bandواژههای مصوب فرهنگستانحلقهای فلزی در سردیرک که از آن برای اتصال قرقرههای مختلف استفاده میکنند
حلقة سنجاقسریhairpin loopواژههای مصوب فرهنگستانهر ناحیة مارپیچی از دِنا یا رِنا که در نتیجة جفت شدن بازی بین توالیهای وارونة مکمل و مجاور بر روی یک رشته تشکیل میشود
زیرحلقهsubringواژههای مصوب فرهنگستانزیرمجموعهای از یک حلقۀ مفروض که نسبت به عملهای آن حلقه، خود نیز یک حلقه باشد
حلقةالنورلغتنامه دهخداحلقةالنور. [ ح َ ق َ تُن ْ نو ] (ع اِمرکب ) (کسوف ...) چون ماه میان زمین و خورشید حائل شود و کسوف حادث شود بدانگونه که نوری حلقه وار از کنار ماه ظاهر باشد آن کسوف را کسوف حلقةالنور نامند.
حلقة انبارشstorage ringواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از شتابدهندة دایرهای که در آن دو باریکه از ذرههای باردار در خلاف جهت یکدیگر به گردش درمیآیند و سپس در یک نقطه با یکدیگر برخورد میکنند
حلقة انبارش الکترون ـ پوزیترونelectron-positron storage ringواژههای مصوب فرهنگستانشتابدهندهای حلقهایشکل که در آن دو باریکه از ذرات باردار الکترون و پوزیترون همزمان در دو جهت مخالف به گردش درمیآیند
حلقة درِ انبارhatch ringواژههای مصوب فرهنگستانهریک از حلقههایی که بر روی درِ انبار، برای بلند کردن و جابهجایی آن، نصب میشود
حلقة سرامیکیferruleواژههای مصوب فرهنگستاندر جوشکاری میلپایه، افزارهای سرامیکی که برای نگه داشتن فلز مذاب و محافظت از قوس در اطراف میلپایه قرار میگیرد
زحلقةلغتنامه دهخدازحلقة. [ زَ ل َ ق َ ] (ع مص ) لغزیدن با کون . کون سره کردن . (از تاج العروس ). || دور گردانیدن و دفع کردن . (کشف اللغات ). || غلطانیدن . تزحلق . غلطیدن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). خیزاندن . (کشف اللغات ).
محلقةلغتنامه دهخدامحلقة. [ م ُ ح َل ْ ل َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مُحَلَّق . || یکی ِ مُحَلَّق . (منتهی الارب ). رجوع به محلق شود. || شتران که به شکل حلقه داغ بر آنها کرده باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).