خرخاریلغتنامه دهخداخرخاری . [ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل خاریدن خر خر دیگری را با پوزه . (یادداشت بخط مؤلف ). || عمل خاریدن یکدیگر چون خاریدن خران یکدیگر را با پوزه . (یادداشت بخط مؤلف ). || بمزاح ملاعبه را گویند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرخورلغتنامه دهخداخرخور. [ خ َ ] (ع اِ صوت ) خِرخِر. (منتهی الارب ). رجوع به خِرخِر شود. || (ص ، اِ) ماده شتر بسیارشیر. (منتهی الارب ). || مرد خوش خوراک ، خوش پوشاک ، خوش فراش . (منتهی الارب ).
خرخورلغتنامه دهخداخرخور. [ خ َ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) وصف است برای چیزی بخصوص میوه ای که قابلیت خوردن خود را از دست داده است .
خرخور شدنلغتنامه دهخداخرخور شدن . [ خ َ خوَرْ / خُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درشت و خشن و ناگوار شدن میوه و بقولات و جز آن چون خیار و کاهو. || خوراکی خر شدن ، مانند سگ خور شدن که قابل خوردن سگ گردیدن و حقیر شدن باشد.