خصملغتنامه دهخداخصم . [خ َ ص ِ ] (ع ص ) سخت خصومت . ج ، خصمون . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خسملغتنامه دهخداخسم . [ خ ِ ] (اِ) جراحت . ریش . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) .
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (ع مص ) شکستن خیشوم کسی . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || مست کردن شراب کس را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (اِ) غضب . خِشم || غصه . انفعال . خِشم . (ناظم الاطباء). رجوع به خِشم شود.
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (ع اِ) علت بوی گرفتگی بینی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
propitiatedدیکشنری انگلیسی به فارسیمعافیت، تسکین دادن، خشم را فرو نشاندن، استمالت کردن، خشم کسی را فرونشاندن
propitiateدیکشنری انگلیسی به فارسیفریب دادن، تسکین دادن، خشم را فرو نشاندن، استمالت کردن، خشم کسی را فرونشاندن
propitiatingدیکشنری انگلیسی به فارسیمعافیت دادن، تسکین دادن، خشم را فرو نشاندن، استمالت کردن، خشم کسی را فرونشاندن
propitiatesدیکشنری انگلیسی به فارسیکمک می کند، تسکین دادن، خشم را فرو نشاندن، استمالت کردن، خشم کسی را فرونشاندن
atoningدیکشنری انگلیسی به فارسیاتهام، کفاره دادن، جبران کردن، جلب کردن، خشم کسی را فرونشاندن، جلب رضایت کردن
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (ع مص ) شکستن خیشوم کسی . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || مست کردن شراب کس را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (اِ) غضب . خِشم || غصه . انفعال . خِشم . (ناظم الاطباء). رجوع به خِشم شود.
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (ع اِ) علت بوی گرفتگی بینی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) غضب . (ناظم الاطباء). غیظ. قهر. سَخَط، مقابل خشنودی . (یادداشت بخط مؤلف ). وُروت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را بخاک بنمایدخاک دریا شود بسوزد
دخشملغتنامه دهخدادخشم . [دَ ش َ / دُ ش ُ ] (ع ص ) سطبر درشت و سیاه و کوتاه بالا. || (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
پیوسته خشملغتنامه دهخداپیوسته خشم . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه همواره غضبناک بود: مغداد؛ بسیار خشم از مرد و زن ، یا پیوسته خشم . (منتهی الارب ).
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (ع مص ) شکستن خیشوم کسی . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || مست کردن شراب کس را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (اِ) غضب . خِشم || غصه . انفعال . خِشم . (ناظم الاطباء). رجوع به خِشم شود.
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ ] (ع اِ) علت بوی گرفتگی بینی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).