خوشباشیلغتنامه دهخداخوشباشی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) حالت خوش بودن . بی غمی . || کنایه از لاابالیگری : نیست در بازار عالم خوشدلی ور زآنکه هست شیوه ٔ رندی و خوشباشی ّ عیاران خوش است .حافظ.
خوشباشیلغتنامه دهخداخوشباشی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) حالت خوش بودن . بی غمی . || کنایه از لاابالیگری : نیست در بازار عالم خوشدلی ور زآنکه هست شیوه ٔ رندی و خوشباشی ّ عیاران خوش است .حافظ.
خوش نشینلغتنامه دهخداخوش نشین . [ خوَش ْ / خُش ْ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده . (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : حضور حریفان بس خوش نشین به تخص
خوشباشیلغتنامه دهخداخوشباشی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) حالت خوش بودن . بی غمی . || کنایه از لاابالیگری : نیست در بازار عالم خوشدلی ور زآنکه هست شیوه ٔ رندی و خوشباشی ّ عیاران خوش است .حافظ.