خیزاندنلغتنامه دهخداخیزاندن . [ دَ ] (مص ) بلند کردن . برخیزاندن . (یادداشت مؤلف ). || اجبار بخیزیدن کردن . (یادداشت مؤلف ).- برخیزاندن ؛ بلندکردن . خیزاندن .
خیزانیدنلغتنامه دهخداخیزانیدن . [ دَ ] (مص ) خیزیدن کنانیدن . برخاستن فرمودن . (ناظم الاطباء). بخاستن داشتن . (یادداشت مؤلف ).- بخیزانیدن ؛ خیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).الازلاق . بخیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).- برخیزانیدن ؛ خیزانیدن
خزانیدنلغتنامه دهخداخزانیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) لغزیدن . لیز خوردن ، سکندری خوردن : الازلاق ؛ بخزانیدن وبستردن و بخیز بیفکندن است . (تاج المصادر بیهقی ).
آندنلغتنامه دهخداآندن . [ دَ ] (پسوند) َاندن . چنانکه آنیدن (َانیدن )، پس از مفرد امر حاضر درآید و مصدر را متعدی سازد: ایستاندن . پوشاندن . جهاندن . خنداندن . خوراندن . خیزاندن . دواندن . کشاندن . گیراندن .
زحلقةلغتنامه دهخدازحلقة. [ زَ ل َ ق َ ] (ع مص ) لغزیدن با کون . کون سره کردن . (از تاج العروس ). || دور گردانیدن و دفع کردن . (کشف اللغات ). || غلطانیدن . تزحلق . غلطیدن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). خیزاندن . (کشف اللغات ).
برخیزاندنلغتنامه دهخدابرخیزاندن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برخیزانیدن . راست کردن . بلند کردن . رجوع به برخیزانیدن شود : جز مؤذن حق بوقت قدقامت از جای قنوت برنخیزاند.ناصرخسرو.