دابهلغتنامه دهخدادابه . [ داب ْ ب َ ] (اِخ ) نام قصبه ای در حدود جنوبی نوبه بساحل نیل ، کاروانیان که به سودان روند از آنجا رفتن آغازند. (قاموس الاعلام ترکی ).
دابهفرهنگ فارسی عمیدهر حیوانی که روی زمین راه برود. Δ بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق میشود.
دابهفرهنگ فارسی معین(بَّ) [ ع . دابة ] (اِ.) 1 - هر حیوانی که روی زمین راه رود. 2 - چارپا. ج . دواب .
دابژهلغتنامه دهخدادابژه . [ ب ِ ژَ / ژِ ] (اِ) زغن : نشود بلهوسان عشق حقیقی دمسازکار شاهین نکند دابژه ٔ کم پروازمیرنظمی (از شعوری ج 1 ص 425</span
دابةلغتنامه دهخدادابة. [ داب ْ ب َ ] (ع اِ) جمنده . (السامی ). گام زننده از حیوان و ستور برنشست و هو الاکثر، و استعمالش بر مذکر نیز آمده . (منتهی الارب ). جنبنده ، مذکر و مؤنث را گویند. ج ، داوب . (مهذب الاسماء). جنبنده و آن شامل هر حیوان شود از ممیز و جز آن ، ذکر و اُنثی . هر حیوان که بر زم
دویبةلغتنامه دهخدادویبة. [ دُ وَ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر دابة. (ناظم الاطباء). تصغیر دابة. جمنده . جانورک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دابة شود.
دیوبچهلغتنامه دهخدادیوبچه . [ وْ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) دیوزاده . بچه ٔ دیو. زائیده شده از دیو. دیوزاد : جهان شد بر آن دیوبچه سیاه ز بخت س
دویبةلغتنامه دهخدادویبة. [ دُ وَ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر دابة. (ناظم الاطباء). تصغیر دابة. جمنده . جانورک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دابة شود.
احمارلغتنامه دهخدااحمار. [ اِ ] (ع مص ) کودک سرخ زادن . || احمارِ دابّه ؛ علف دادن دابه تا متغیر شود بوی دهن وی . (منتهی الارب ).
جندابهلغتنامه دهخداجندابه . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 13هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 10هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ
زردابهلغتنامه دهخدازردابه . [ زَ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آبی که از بعض جراحات چون زردزخم و جز آن تراود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرداب . آب زرد : اشکی که بباراند از دیده غریبی آن جز همه زردابه و جز خون جگر نیست . <p class="a
رودابهلغتنامه دهخدارودابه . [ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام دختر مهراب کابلی است که زال او را خواست و رستم از او تولد یافت . (برهان قاطع). نام دختر مهراب کابلی بود که زال او را بدید و بخواست و بگرفت و رستم از او بزاد. (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). آب در آخر کلمه به معنی
سودابهلغتنامه دهخداسودابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام دختر پادشاه هاماوران است که زن کیکاوس باشد. (برهان ). نام دختر پادشاه هاماوران بوده که بحسن مشهور و اعراب او را شعرای یمانی میگفتند و آنرا سوداوه نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا) :