درشملغتنامه دهخدادرشم . [ دُ رُ ] (اِ) در لهجه ٔ خراسان ، نشانه . علامت . ملمح . (یادداشت مرحوم دهخدا).
درآشامیدنلغتنامه دهخدادرآشامیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن . نوشیدن . بلعیدن : هفت دریا را درآشامد هنوزکم نگردد سوزش آن خلق سوز. مولوی .رجوع به آشامیدن شود.
امتصاصدیکشنری عربی به فارسیجاذب , جالب , دلربا , جذاب , درکش , دراشام , جذب , درکشي , دراشامي , فريفتگي , انجذاب , مکيدن , مک زدن , شيره کسي را کشيدن , مک , مک زني , شيردوشي
درآشامیدنلغتنامه دهخدادرآشامیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن . نوشیدن . بلعیدن : هفت دریا را درآشامد هنوزکم نگردد سوزش آن خلق سوز. مولوی .رجوع به آشامیدن شود.