دریغیلغتنامه دهخدادریغی . [ دِ / دَ ] (ص نسبی ) آنچه مایه ٔ دریغ و حسرت و دلهره و اسف و آه باشد : این دریغی ها خیال دیدن است وز وجود نقد خود ببریدن است .مولوی .
دریغیلغتنامه دهخدادریغی . [دِ / دَ ] (اِ) دریغ. اسب ضعیف و نزار : در دست بنده دریغی دو مانده انددل روز و شب بدست جو و کاهشان گرو. ظهیرالدین نصر سموری سنجری .برسمش چون بوسه دادم نام رخش روستم زیر
درغگولغتنامه دهخدادرغگو. [ دُ رُ ] (نف مرکب ) دروغگو. دروغگوی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دروغگو شود.
درغگویلغتنامه دهخدادرغگوی .[ دُ رُ ] (نف مرکب ) درغگو. دروغگوی . افاک . (یادداشت مرحوم دهخدا). کذاب . کاذب . رجوع به دروغگوی شود.
درغولغتنامه دهخدادرغو. [ دُ ] (اِ) فضله و پس مانده از حلوا که در سبو باقی مانده باشد. (آنندراج ) (از شعوری ).