دعرملغتنامه دهخدادعرم . [ دِ رِ ] (ع ص ، اِ) زشت روی کوتاه بالای هیچکاره . || شتری که آب پس خورده ٔ شتران را خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دعفس . و رجوع به دعفس شود. || قعود دعرم ؛ چارپای رام و ذلول . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
دهرملغتنامه دهخدادهرم . [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی ) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 62هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد. آب آن از چاه و رودخانه شور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). مر
دهرملغتنامه دهخدادهرم . [ دِ رَ ] (اِخ ) رودخانه ٔ فیروزآباد است که چون به نواحی بلوک اربعه رسد آن را رودخانه ٔ دهرم گویند و آب آن شیرین مایل به شوری است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
دهرملغتنامه دهخدادهرم . [دَه ْ م َ ] (اِخ ) یا دهرمه . ناحیتی است به هند. (از اخبارالصین والهند ص 13 و 14). و رجوع به ماللهند ص 20 و 64 و <span class="hl" di
دان دهرملغتنامه دهخدادان دهرم . [ دَ هََ ] (اِخ ) نام قسم دوم از قطعه ٔ سیزدهم کتاب بهارث که بیاس بن پراشر بروزگار جنگ بزرگ میان فرزندان پاندو و اولاد کورو کرده است در هند. و قسم مذکور در ثواب صدقات است . (ماللهند بیرونی ص 64).
دعرمةلغتنامه دهخدادعرمة. [ دَ رَ م َ ] (ع مص ) کوتاه انداختن گام در سرعت . (از منتهی الارب ). کوتاه کردن گام با شتاب . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) لؤم وفرومایگی و خدعه . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
دعفسلغتنامه دهخدادعفس . [ دِ ف ِ ] (ع ص ، اِ) شتری که آب پس مانده ٔ شتران خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دعرم . و رجوع به دعرم شود.
پس خوردهلغتنامه دهخداپس خورده . [ پ َ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پس مانده . باقی مانده ٔ طعام یا شراب پس از خوردن و آشامیدن کسی آنرا. سُؤر. نَغبه . غُمجَه ، اسار: پس خورده بازگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). اِشتف ّ فی ال
دعرمةلغتنامه دهخدادعرمة. [ دَ رَ م َ ] (ع مص ) کوتاه انداختن گام در سرعت . (از منتهی الارب ). کوتاه کردن گام با شتاب . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) لؤم وفرومایگی و خدعه . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
مدعرملغتنامه دهخدامدعرم . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) کوتاه اندازه ٔ گام در سرعت . (آنندراج ). آنکه با گامهای کوتاه می دود.(ناظم الاطباء). که با شتاب قدمهای کوتاه بردارد. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به دعرمة شود.