راهسپارلغتنامه دهخداراهسپار. [ س ِ ] (نف مرکب ) راهسپر. راهرو. راه پیما. رهسپار. رهسپارنده .راه رونده . طی طریق کننده . پیماینده ٔ راه : با چنین موکب واین کوکبه و خیل و حشم آمدیم از پی آهنگ خزان راهسپار. صبوری ملک الشعراء.و رجوع به ره
رهسپارلغتنامه دهخدارهسپار. [ رَ س ِ ] (نف مرکب ) راه سپار. راهی . عازم . روانه . (یادداشت مؤلف ).- رهسپار جایی بودن ؛ رفتن بدان جای . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهسپار شود.
رهسپار شدنلغتنامه دهخدارهسپار شدن . [ رَ س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عزیمت کردن . روانه گشتن . عازم شدن . رفتن . (یادداشت مؤلف ).- رهسپار دیار عدم یا نیستی یا آن جهان شدن ؛ مردن . (یادداشت مؤلف ).رجوع به رهسپار و راهسپار شود.
رهسپارلغتنامه دهخدارهسپار. [ رَ س ِ ] (نف مرکب ) راه سپار. راهی . عازم . روانه . (یادداشت مؤلف ).- رهسپار جایی بودن ؛ رفتن بدان جای . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهسپار شود.
راهسپرلغتنامه دهخداراهسپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده . طی طریق کننده :سوار کش نبود یار اسب راهسپربسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در د
رهسپار شدنلغتنامه دهخدارهسپار شدن . [ رَ س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عزیمت کردن . روانه گشتن . عازم شدن . رفتن . (یادداشت مؤلف ).- رهسپار دیار عدم یا نیستی یا آن جهان شدن ؛ مردن . (یادداشت مؤلف ).رجوع به رهسپار و راهسپار شود.