ریزبافتلغتنامه دهخداریزبافت . (ن مف مرکب ) ریزباف . بافته ای که با تارهای باریک و فاصله ٔ کم بافته شده باشد. صفیق . (از یادداشت مؤلف ).
شکست ریزبافتsilky fracture/ silk fractureواژههای مصوب فرهنگستانشکستی در فلزات که در آن سطحشکست معمولاً مات و کدر است و بافتی ظریف دارد
شکست ریزبافتsilky fracture/ silk fractureواژههای مصوب فرهنگستانشکستی در فلزات که در آن سطحشکست معمولاً مات و کدر است و بافتی ظریف دارد
ریزبافلغتنامه دهخداریزباف . (نف مرکب ) که ریز ببافد. که با تارهای باریک و فاصله ٔ بسیار کم ببافد. (از یادداشت مؤلف ). || (ن مف مرکب ) پارچه یا فرش ریزبافته شده . ریزبافت . رجوع به ریزبافت شود.
دولومیت راهراهzebra dolomiteواژههای مصوب فرهنگستانسنگی دولومیتی، با نوارهای مشخص متشکل از لایههای خاکستری روشن درشتبافت و لایههای تیرهتر ریزبافت
سابریفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم سابور.۲. مربوط به سابور: ◻︎ ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راستگویی بود نالان بر تن او زارزار (مسعودسعد: ۱۶۳).۳. نوعی جامۀ ابریشمی لطیف.۴. زره محکم ریزبافت.۵. نوعی خرمای لطیف.
شکست ریزبافتsilky fracture/ silk fractureواژههای مصوب فرهنگستانشکستی در فلزات که در آن سطحشکست معمولاً مات و کدر است و بافتی ظریف دارد