زحمتکشیلغتنامه دهخدازحمتکشی . [ زَ م َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) (در تداول امروز پارسی زبانان ) کارگری . پیشه وری . زحمت کشیدن .کارگر بودن . رنجبر بودن . جزء طبقه ٔ کارگر و زحمت کش بودن . گویند: او نان زحمت کشی میخورد؛ یعنی وسائل زندگی خود را از راه کار و کوشش تا
زحمتکشلغتنامه دهخدازحمتکش . [ زَ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زحمت کشنده . متحمل زحمت . آنکه تحمل مشقت و سختی کند. که زیاده از قوت و قدرت خود کار کند. (از ناظم الاطباء). || (در تداول امروز پارسی زبانان ) کارگر. پیشه ور. رنجبر. صنعتگر. اهل صنعت . (از ناظم الاطباء
زحمتکشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه رنجبر، کارگر، فعال، کوشا، پُرکار، سختکوش، باهمت، فعال، پرتلاش، کارآمد، کاری دارای فعالیت، مشغول، ساعی، سمج، شاغل، مجاهد، مبارز
زحمت کشیدنلغتنامه دهخدازحمت کشیدن . [ زَ م َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رنج کشیدن . (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (از خلاصه ٔ بهار عجم ). محنت کشیدن ، و متحمل آزار و رنج شدن . رنج بردن . (ناظم الاطباء). ناراحتی کشیدن . ملالت داشتن . ملول شدن :