جاناورلغتنامه دهخداجاناور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جانور. (ناظم الاطباء). حیوان .زنده . پرندگان حی . جاندار. هرچه جان دارد از آدمی وغیر آن . (شرفنامه ٔ منیری ). مطلق حیوان : هر شب که نو برآیند از گردون این اختران شوخ نه جاناور. مسعودسعد.<
جنگاورلغتنامه دهخداجنگاور. [ ج َ وَ ] (نف مرکب ) جنگ آورنده . جنگجو. (از ناظم الاطباء). ستیزه جو. جنگی . شجاع . (ناظم الاطباء) : همی رای زد با چنان مهتران که بودند شیران و جنگاوران . فردوسی .کجا دیده ای جنگ جنگاوران کجا یافتی باد
مفیدفرهنگ مترادف و متضادسودبخش، سودمند، فایدهبخش، موثر، نافع، نتیجهبخش ≠ زیانآور، زیانبار، زیانبخش، مضر
پلیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام پلید، اهریمنی، شیطانی، زشت، لعنتی بد، تباه، خراب، زیانآور، آزاردهنده، ناخوشایند▼ موذی، تبهکار، خبیث ◄ بَد