سروکةلغتنامه دهخداسروکة. [ س َرْ وَ ک َ] (ع مص ) بدروشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری ویا ماندگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بد رفتن یا به درنگی رفتن از لاغری یا ماندگی . (از اقرب الموارد).
سراقةلغتنامه دهخداسراقة. [ س ُ ق َ ] (اِخ ) ابن عمرو، مکنی به ذوالنور.صحابی است . وی کسی است که با مردم ارمنیه بصلح کار کرد و هم در آنجا درگذشت . (اعلام زرکلی ج 1 ص 360).
سراقةلغتنامه دهخداسراقة. [ س ُ ق َ ] (اِخ ) ابن مالک بن جعشم المدلجی ، مکنی به ابوسفیان . صحابی است و او راست شعری و در صحیحین 19 حدیث به او نسبت داده اند. وفات او بسال 24هَ . ق . است . (اعلام زرکلی ج <span class="hl" dir="ltr
سراقةلغتنامه دهخداسراقة.[ س ُ ق َ ] (اِخ ) ابن مرداس الباهلی الاصغر. صحابی است . جریر شاعر دوره ٔ جاهلیت را هجو کرد. وی را اخباری است در اغانی . (المعرب جوالیقی ص 301). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 2
مسروکلغتنامه دهخدامسروک . [ م ُ س َرْ وِ ] (ع ص ) آن که به سبب ضعف یا درماندگی ، آهسته راه رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به سروکة شود.
تسروکلغتنامه دهخداتسروک . [ ت َ س َ رْ وُ ] (ع مص ) سروکة. (منتهی الارب ). بد روشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری یا ماندگی . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد): سروک فلان و تسروک ، مشی مشیة ردیة اوبطیة من هزال او اعیاء. (قطر المحیط).
درنگیلغتنامه دهخدادرنگی . [ دِ رَ ](ص نسبی ) آهسته کار. بطی ٔ. بطیئة. کاهل . تنبل . مماطله کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کار : برو تا به درگاه افراسیاب درنگی مباش و منه سر به خواب . فردوسی .وز ایدر شوم تازیان تا به گنگ درنگی