سطرلغتنامه دهخداسطر. [ س َ ] (ع مص ) نوشتن . (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) (غیاث ). نبشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریدن بشمشیر. یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || افکندن بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) رسته و صنف . (غیاث )
پیشترلغتنامه دهخداپیشتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق ) (از: پیش + تر، علامت تفضیل ) سابق . سابقاً. از پیش . قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش . اسبق . اقدم : چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان .
شثیرلغتنامه دهخداشثیر. [ ش َ ] (ع اِ) ریزه چوبها و شاخهای باریک است که از بیخ درخت روید. (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). || اول گیاه که بعد گیاه خشک و پژمریده روید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
سطراطیوسلغتنامه دهخداسطراطیوس . [ س َ ] (معرب ، اِ) به یونانی نباتی است که بر روی آب بهم میرسد شبیه ببادرنجبویه و بی تخم . سرد و تر و رادع اورام حاره و جهت حرقةالبول و ادرار خون کرده و التهاب اعضاء نافع و در جمیع افعال قریب به طلحب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن ا
سطراکلغتنامه دهخداسطراک . [ س ِ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی دوایی است که آن را به فارسی زرنباد گویند. و سطواک هم بنظر آمده است اﷲاعلم . (آنندراج ) (برهان ). زرنباد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود.
سطرکالغتنامه دهخداسطرکا. [ س ِ طَ ] (معرب ، اِ) صمغ درخت زیتون و دخان آن تا بمقام ذغال کندر باشد. سرفه را نافعاست . به لغت سریانی میعه یابسه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود.
سطرلابلغتنامه دهخداسطرلاب . [ س ُ طُ ] (معرب ، اِ) اصطرلاب . (آنندراج ) (غیاث ). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان ) : سطرلاب دوری که فرزانه ساخت بر آئین آن جام شاهانه ساخت . فردوسی .<br
يَسْطُرُونَفرهنگ واژگان قرآنمي نويسند ( سَطْر يا سَطـَر به معناي صفي از کلمات نوشته شده ، و يا از درختان کاشته شده ، و يا از مردمي ايستاده است و وقتي گفته ميشود : سطر فلان معنايش اين است که فلاني سطر سطر نوشت)
طابعةدیکشنری عربی به فارسیماشين حروف ريزي که سطر سطر حروف را ميريزد وسطر سطر براي چاپ اماده ميکند , چاپگر
سطراطیوسلغتنامه دهخداسطراطیوس . [ س َ ] (معرب ، اِ) به یونانی نباتی است که بر روی آب بهم میرسد شبیه ببادرنجبویه و بی تخم . سرد و تر و رادع اورام حاره و جهت حرقةالبول و ادرار خون کرده و التهاب اعضاء نافع و در جمیع افعال قریب به طلحب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن ا
سطراکلغتنامه دهخداسطراک . [ س ِ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی دوایی است که آن را به فارسی زرنباد گویند. و سطواک هم بنظر آمده است اﷲاعلم . (آنندراج ) (برهان ). زرنباد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود.
سطرکالغتنامه دهخداسطرکا. [ س ِ طَ ] (معرب ، اِ) صمغ درخت زیتون و دخان آن تا بمقام ذغال کندر باشد. سرفه را نافعاست . به لغت سریانی میعه یابسه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود.
سطرلابلغتنامه دهخداسطرلاب . [ س ُ طُ ] (معرب ، اِ) اصطرلاب . (آنندراج ) (غیاث ). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان ) : سطرلاب دوری که فرزانه ساخت بر آئین آن جام شاهانه ساخت . فردوسی .<br
متسطرلغتنامه دهخدامتسطر. [ م ُ ت َ س َطْ طِ ] (ع ص ) بیهوده لاف زننده و بی مأخذ گوینده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
قاسطرلغتنامه دهخداقاسطر. [ طُ ] (معرب ، اِ) جندبادستر. (دزی ج 2 ص 295). به یونانی حیوانی است که در آب و غیر آن میباشد و خوراک آن ماهی و سرطان است در دریا و سنگریزه در خشکی و گویند جندبادستر خصیه ٔ آن است . (فهرست مخزن الادویه
قسطرلغتنامه دهخداقسطر. [ ق َ طَ ] (ع ص ، اِ) نقاد دانا. (منتهی الارب ). دانا و دوربین . (ناظم الاطباء). جهبذ. قسطار. (اقرب الموارد). رجوع به قسطار و قسطری شود. || بعضی قسطل به معنی غبار را قسطر گویند و جمع آن را قساطر. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود.
وسطرلغتنامه دهخداوسطر. [ ] (اِخ ) دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران ، جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 149 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، چغندرقند، باغات انگور و شغل اهالی زراعت است . تپه ای از آثار قدیم در اراضی آن دیده میشود. راه مالرو دارد و از طریق
مسطرلغتنامه دهخدامسطر. [ م َ طَ ] (ع اِ) صفحه ٔ کاغذ چندلائی که به روی آن بندهایی از ریسمان باریک سخت تافته ، مانند خطهای راست کشیده و دوخته اند و به اعانت آن کاغذ کتابت را خط می کنند. (ناظم الاطباء). وسیله ٔ ایجاد سطرها در صفحه ٔ کاغذ بدون خط : ای معنی را نظم خردس