شوقانلغتنامه دهخداشوقان . (اِخ )از بلوکات ولایت بجنورد خراسان ، عده ٔ قرا 26، مساحت 5 فرسخ و مرکز آن نیز شوقان است . (یادداشت مؤلف ).
شوکانلغتنامه دهخداشوکان . [ ش َ ] (اِخ ) شهرکی است از ناحیه ٔ خابران بین سرخس و ابیورد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). شهری است میان سرخس و ابیورد، از آن شهر است عتیق بن محمدبن عبیس شوکانی و برادر او ابوالعلاء عبیس بن محمد شوکانی . (منتهی الارب ).
چابک سوارلغتنامه دهخداچابک سوار. [ ب ُ س َ ] (ص مرکب ) سوارکار. ماهر و چالاک در سواری . رایض و سوقان دهنده ٔ اسب : به میدان دین اندر، اسب سخن رااگر خوب چابکسواری بگردان . ناصرخسرو.ازینست جانت ز دانش پیاده از این تو به تن جلد و چابکس
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (ع ص )نعت فاعلی از ظهور. آشکار. پدیدار. هویدا. معلوم . واضح . روشن . عیان . باهر. مرئی . پدیدآینده . نمودار. بیان کننده . پدید. زمم : این قاضی شغلها و سفارتهای بانام کرده و در هریک از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته . (تاریخ بیهقی ). ما آن