شرطةلغتنامه دهخداشرطة. [ ش ُ طَ ] (ع مص ) معلق کردن چیزی را بچیزی . یقال : خذ شرطتک . (از منتهی الارب ).
شرطةلغتنامه دهخداشرطة. [ ش ِ طَ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی است از اعمال واسط که در بین انین و منحدر واقع شده بطرف بصره . (از معجم البلدان ) : وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وارگامی دو سه بر اسبک خادم مگر نشست .سیدحسن غزنوی .
شرطةلغتنامه دهخداشرطة. [ ش ُ طَ ](ع اِ) یا شرطه . یکی شُرَط لغت نادری است بمعنی گروو گروگان و مورد شرط. (از اقرب الموارد). || شرط و پیمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اعوان و انصار و اولیای مرد. و منه : یا شرطة اﷲ؛ ای انصار اﷲ. (از منتهی الارب ). گروهی از یاران حکام .
شرطةدیکشنری عربی به فارسیخط پيوند , خط ربط , نشان اتصال , ايست در سخن , بريدگي , اداره شهرباني , پاسبان , حفظ نظم وارامش (کشور يا شهري را) کردن , بوسيله پليس اداره وکنترل کردن
شرثةلغتنامه دهخداشرثة. [ ش َ ث َ ] (ع ص ، اِ) کفش کهنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کفش کهنه و فرسوده . (ناظم الاطباء).
شرطهلغتنامه دهخداشرطه . [ ش ُ طَ / طِ ] (از ع ص ، اِ) قاضی بیع و شرا. || محافظ پادشاه و قراول آن . || سیاه پوش و لباس سوگواری پوشیده . || میمون و خجسته . || مطبوع و موافق و پسندیده . (ناظم الاطباء). این معانی مخصوص به این فرهنگ است .
شرطیةلغتنامه دهخداشرطیة. [ ش َ طی ی َ ] (ع ص نسبی ) یا شرطیة. تأنیث شرطی . فرگروی . (ناظم الاطباء).- جمله ٔ شرطیه . (اصطلاح نحو). رجوع به شرط شود.- شرطیه ٔ متصله ؛ فرگروی پیوسته . (از ناظم الاطباء).- شرطیه ٔ منفصله
شریطةلغتنامه دهخداشریطة. [ ش َ طَ ] (ع مص ) شریطه . لازم گرفتن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شرط در لازم گرفتن چیزی و اجرای آن در بیع و مانند آن . (از اقرب الموارد). || (اِ) شرطنامه ٔ خرید و فروخت . (مهذب الاسماء). || شرط و پیمان . ج ، شَرائط. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). |