لغتنامه دهخدا
اندر میان کردن . [ اَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسیط. (تاج المصادر بیهقی ). واسطه قرار دادن ؛ میانجی کردن : چون معدل این بشنید صلح پیش آورد و کثیربن احمدبن شهفور اندر میان کرد و مشایخ شهر را. پس ایشان صلح فرونهادند. (تاریخ سیستان ). آخر کورگی بگریخت و نه