ضاربلغتنامه دهخداضارب . [ رِ ] (ع ص ، اِ)زننده . || زننده ٔ تیر قداح . || امین تیر قمار. || رونده . (منتهی الارب ). || لیل ضارب ؛ شب سخت تاریک . (دهار). شب که تاریکی آن همه ٔ اطراف را پوشد. || ناقه ٔ لگدزننده وقت دوشیدن . || شتر ماده که دم را برداشته بر شرم خود زنان رود. ضاربة مثله . (منتهی ا
داربلغتنامه دهخدادارب . [ رِ ] (ع ص ) بازگشت کننده و بازآینده : عقاب دارِب ٌ علی الصید؛ یعنی بازی که هردم بسوی شکار خود می آید. (اقرب الموارد). || حریص . معتاد. (ناظم الاطباء).
ضاربةلغتنامه دهخداضاربة. [ رِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث ضارب . || شب تاریک . || آن اشتر که لگد زند دوشنده را. (مهذب الاسماء).- عروق ضاربة ؛ رگها که نبضان دارد. و رجوع به ضارب شود.
زنندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. ضارب ۲. برخورنده، تلخ، تند، سخت، موهن، نیشدار ۳. انزجارآور، نامطبوع، نفرتانگیز
ضاربةلغتنامه دهخداضاربة. [ رِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث ضارب . || شب تاریک . || آن اشتر که لگد زند دوشنده را. (مهذب الاسماء).- عروق ضاربة ؛ رگها که نبضان دارد. و رجوع به ضارب شود.
خضاربلغتنامه دهخداخضارب . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- ماء خضارب ؛ آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
متضاربلغتنامه دهخدامتضارب . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) با هم خصومت کننده و جنگ نماینده . (آنندراج ). با همدیگر خصومت کننده و جنگ نماینده و زننده ٔ یکی مرد دیگری را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضارب شود.
مضاربلغتنامه دهخدامضارب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِضْرَب . خیمه هاو چادرهای بزرگ . (از اقرب الموارد) : سپاه ، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104). ||
مضاربلغتنامه دهخدامضارب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) جنگجو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مضاربة شود.
تضاربلغتنامه دهخداتضارب . [ ت َ رُ ] (ع مص ) با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی . تجالد. (زوزنی ). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد).