طاعوندیکشنری عربی به فارسیافت , بلا , سرايت مرض , طاعون , بستوه اوردن , ازار رساندن , دچار طاعون کردن
طاعونفرهنگ فارسی عمیدبیماری واگیردار و خطرناکی که با سردرد، لرز، تب شدید، سرگیجه، التهاب غدد لنفاوی، و تورم کبد و طحال همراه است و از طریق کک و موش به انسان منتقل میشود.
طاحونلغتنامه دهخداطاحون . (ع اِ) آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به طاحونه شود : بر در یاران تهیدست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن . مولوی .چون شما را حاجت طاحون نماندآبرا از جوی اصلی باز راند.مولوی .
طاعون زدهلغتنامه دهخداطاعون زده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) طعین . مطعون . ناقةٌ بها عسفات ؛ شتر ماده ٔ طاعون زده . ناقةٌ عاسف ؛ شتر ماده ٔ طاعون زده . (منتهی الارب ).
مغدلغتنامه دهخدامغد. [ م ُ غ ِ د د ] (ع ص ) اشتر طاعون زده . (مهذب الاسماء). شتر طاعون زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر غده برآورده ٔ طاعون زده . (ناظم الاطباء). شتر غده دار. (ازاقرب الموارد). || خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد خشمناک . (ناظم الاطباء). باد کرده از خشم که گویی شتر
مغدودلغتنامه دهخدامغدود. [ م َ ] (ع ص ) شتر طاعون زده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مطعونفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که با نیزه مضروب شده.۲. طعنهزدهشده؛ مورد طعن و سرزنش قرارگرفته؛ سرزنششده.۳. طاعونزده.
طاعوندیکشنری عربی به فارسیافت , بلا , سرايت مرض , طاعون , بستوه اوردن , ازار رساندن , دچار طاعون کردن
طاعونفرهنگ فارسی عمیدبیماری واگیردار و خطرناکی که با سردرد، لرز، تب شدید، سرگیجه، التهاب غدد لنفاوی، و تورم کبد و طحال همراه است و از طریق کک و موش به انسان منتقل میشود.
طاعونلغتنامه دهخداطاعون . (ع اِ) مرگامرگی . ج ، طواعین . (منتهی الارب ). شآمت و مرگ عام . (لطایف ). || وبا. (دهار). داءالشوکة که مرضی است الیافی عام و کشنده . || دبل . زقمة. (منتهی الارب ). || مجازاً شعرا آن را به معنی تلخ و طاعون و طاعونی را به معنی تلخی به کار برده اند :</sp
طاعوندیکشنری عربی به فارسیافت , بلا , سرايت مرض , طاعون , بستوه اوردن , ازار رساندن , دچار طاعون کردن
طاعونفرهنگ فارسی عمیدبیماری واگیردار و خطرناکی که با سردرد، لرز، تب شدید، سرگیجه، التهاب غدد لنفاوی، و تورم کبد و طحال همراه است و از طریق کک و موش به انسان منتقل میشود.
گره طاعونلغتنامه دهخداگره طاعون . [ گ ِ رِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غلوله که نزدیک زهار و بغل از مواد موی متولد شود و آن بالخاصیت مهلک باشد. (آنندراج ) : کام عاشق چو درآید به بغل می میردغنچه بر شاخ گل ما گره طاعون است .سلیم (از آنندراج ).
طاعونلغتنامه دهخداطاعون . (ع اِ) مرگامرگی . ج ، طواعین . (منتهی الارب ). شآمت و مرگ عام . (لطایف ). || وبا. (دهار). داءالشوکة که مرضی است الیافی عام و کشنده . || دبل . زقمة. (منتهی الارب ). || مجازاً شعرا آن را به معنی تلخ و طاعون و طاعونی را به معنی تلخی به کار برده اند :</sp