عادلةلغتنامه دهخداعادلة. [ دِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث عادل . رجوع به عادل شود.- حکومت عادلة ؛ حکومتی که اساس آن بر عدالت بود.- فریضة عادلة ؛ یعنی عدل در قسمت . (منتهی الارب ).- قیمت عادلة در تداول ؛ قیمت متعارف به
حاذلةلغتنامه دهخداحاذلة. [ ذِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث حاذل . || عین ٌ حاذله ؛ چشم مژه فرو ریخته و آب از وی روان شده و سرخ شده و جای مژگان ورم کرده .
هوذلةلغتنامه دهخداهوذلة. [ هََ ذَ ل َ ] (ع مص ) شتاب رفتن . || مضطرب شدن در دویدن . || بسوی بالا انداختن کمیز را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جنبانیده شدن مشک شیر. || سست شدن در جماع . || جنبان بیرون آمدن بول شتر. || جنبیدن دلو. (منتهی الارب ).
قیمتفرهنگ فارسی عمید۱. (اقتصاد) بها؛ نرخ.۲. ارزش؛ ارج.⟨ قیمت عادله: (اقتصاد) [قدیمی] قیمت متعارف و به نرخ معمول بازار.
جاریفرهنگ مترادف و متضاد۱. روان، ساری، سیال ۲. جریان ۳. عادله، فعلی ۴. رایج، شایع، عادی، متداول، معمول ۵. جاریه
عادلهفرهنگ فارسی معین(دِ لِ یا لَ) [ ع . عادلة ] (اِفا.) مؤنث عادل . ؛حکومت ~ حکومتی که اساس آن بر عدل باشد. ؛قیمت ~ قیمت متعارف به نرخ معمول بازار.
نرخ بازارلغتنامه دهخدانرخ بازار. [ ن ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ارزش هر جنس به قیمتی که در بازار فروشند. (ناظم الاطباء). قیمت روز. قیمت عادله .
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
معادلةلغتنامه دهخدامعادلة. [ م ُ دَ ل َ ] (ع مص ) با چیزی برابر آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هم وزن کردن و برابر گردانیدن چیزی را به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اندازه کردن میان دو چیز.