عبردیکشنری عربی به فارسیسرتاسر , ازاين سو بان سو , درميان , ازعرض , ازميان , ازوسط , ازاين طرف بان طرف
عبرلغتنامه دهخداعبر. [ ع َ ] (ع مص )عبرت گرفتن . (اقرب الموارد): اللهم اجعلنا ممن یعبرالدنیا و لایعبر؛ ای ممن یعتبرها و لایموت سریعاً حتی یرضیک بالطاعة. (اقرب الموارد). || گرمی چشم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تذکر. اتعاظ. || تکریم و تعظیم و احترام . (ناظم الاطباء). || أبوالعبر؛ بیهو
عبرلغتنامه دهخداعبر. [ ع َ ] (مص ) عبور کردن و گذشتن از وادی و نهر و جوی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بیان کردن خواب و خبر دادن مآل کار. (منتهی الارب ). تعبیرکردن خواب و خبردادن از آنچه پایان بدان می انجامد. (اقرب الموارد). تعبیر گفتن خواب . (غیاث اللغات ). || درگذشتن و مردن . || شکاف
حبیرلغتنامه دهخداحبیر. [ ح َ ] (اِخ ) نام محلی به حجاز است . فضل بن عباس الهی گوید : سقی دمن المواتل من حبیربواکر من رواعد ساریات .و ممکن است شاعر از کلمه ٔ حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد.(معجم البلدان ).
عبرتفرهنگ فارسی عمید۱. پند گرفتن.۲. (اسم) آگاهیای که از نظر کردن در احوال دیگران حاصل میشود؛ پند.⟨ عبرت گرفتن: (مصدر لازم) هشیار و آگاه شدن از چیزی بهوسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود؛ پند گرفتن.
زعبرلغتنامه دهخدازعبر. [ ] (ع مص ) زعبل . رجوع به زعبل شود. (دزی ج 1 ص 591). || فریفتن . گول زدن . (از دزی ایضاً). رجوع به ماده ٔ بعد و زعبل شود.
سعبرلغتنامه دهخداسعبر. [ س َ ب َ ] (ع ص ) چاه بسیارآب . || نرخ ارزان . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
مستعبرلغتنامه دهخدامستعبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعبار. آنکه خواب گزارد بر کسی جهت تعبیر کردن . (منتهی الارب ). حکایت کننده ٔ خواب و رؤیای خویش بر کسی و تعبیر آن را خواهنده . (اقرب الموارد). || آنکه اشک جاری دارد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اندوهناک . (منتهی الارب ). محز
قلعة جعبرلغتنامه دهخداقلعة جعبر. [ ق َ ع َ ت ُ ج َ ب َ ] (اِخ ) بر کنار فرات و در برابر صفین است که در آن جنگ میان معاویه و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب اتفاق افتاد. این قلعه نخست به دوسر معروف بود مردی از بنی نمیر به نام جعبربن مالک بر آن دست یافت و به نام وی موسوم گشت . (از معجم البلدان ). در دی
معبرلغتنامه دهخدامعبر. [ م َ ب َ ] (اِخ ) شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب ). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره ٔ هندوستان که اکنون به نام کرماندل معروف است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شدالازار ص 100، 546، <