خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرقد
/farqad/
معنی
۱. (زیستشناسی) بچۀ گاو وحشی؛ گوساله.
۲. (اسم) (نجوم) = فرقدان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرقد
لغتنامه دهخدا
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . نام جد سوم ازهربن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده و در نزد خوارج حرمتی داشته و آنها را به یاری یعقوب ترغیب کرده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 204، 269 و 343 شود.
-
فرقد
لغتنامه دهخدا
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابوالربیع. تابعی است . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
فرقد
لغتنامه دهخدا
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابونصر فرقدبن حجاج . محدث و تابعی است . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
فرقد
لغتنامه دهخدا
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابویعقوب . رجوع به فرقد سبخی شود.
-
فرقد
لغتنامه دهخدا
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) جایی است در بخارا. (معجم البلدان ).
-
فرقد
لغتنامه دهخدا
فرقد. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) گاوساله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گاوساله ٔ دشتی .(منتهی الارب ). گوساله ٔ وحشی . (اقرب الموارد). || (اِخ ) دو ستاره نزدیک قطب که بدان راه شناسند. (منتهی الارب ) (غیاث ). و آنها دو ستاره اند و در شعر به صورت مفرد و ...
-
فرقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] farqad ۱. (زیستشناسی) بچۀ گاو وحشی؛ گوساله.۲. (اسم) (نجوم) = فرقدان
-
فرقد
فرهنگ فارسی معین
(فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) گوساله ، گوسالة دشتی .
-
فرقد
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) دو برادران ، نام دو ستاره بر سینة صورت فلکی خرس کوچک یا دُب اصغر.
-
واژههای مشابه
-
ام فرقد
لغتنامه دهخدا
ام فرقد. [ اُم ْ م ِ ف َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) گاو ماده . فرقد بمعنی گوساله است . (از المرصع).
-
فرقد سبخی
لغتنامه دهخدا
فرقد سبخی . [ ف َ ق َ دِ س َ ] (اِخ ) نام یکی از زهاد. (ابن ندیم ). فرقدبن یعقوب السبخی ، مکنی به ابویعقوب . از بزرگان صوفیه است . و در بصره میزیسته . اقوال او در صفةالصفوة (ج 3 ص 195 و 196) و عقدالفرید (ج 2 ص 196، ج 7 ص 254، ج 8 ص 11 و 16) آمده است ...
-
جستوجو در متن
-
فراقد
لغتنامه دهخدا
فراقد. [ ف َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ فرقد. رجوع به فرقد شود.
-
فرقدان
فرهنگ فارسی معین
(فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة فرقد. نک فرقد.