فسافسلغتنامه دهخدافسافس . [ ] (اِ) به فارسی ساس نامند. حیوانی است بشکل عدس و بسیار بدبوی و در مزاج قریب به ذراریح ... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ساس شود.
فشافشلغتنامه دهخدافشافش . [ ف َ ف َ ] (اِ صوت ) به معنی فشافاش است که آواز تیر انداختن از پی هم باشد. (برهان ). و برای ضرورت شعر شین اول مشدد شود : که ز فشافش تیر جانستان ابر آزاری خجل در امتحان . مولوی .- فشافش کنا
فصافصلغتنامه دهخدافصافص . [ ف َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ فصفصة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصفصة شود.