فلکهلغتنامه دهخدافلکه . [ ف َ / ف ِ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) چرخه ٔ ریسمان . (منتهی الارب ). فادریسه ، و آن چوبک مدور میان سوراخ بود که بر ستون خیمه نهند. (غیاث ). گرده ٔ چوب یا چرمی است که سر دوک یا عمود خیمه از آن میگذرد. (ح
فلکهلغتنامه دهخدافلکه . [ ف َ ل َ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین ). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف ). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یاددا
فلکهفرهنگ فارسی عمید۱. شیرفلکه.۲. قطعۀ زمین گرد یا زمین دایرهمانند که دور آن خیابان کشیده باشند؛ میدان.۳. هرچیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد.
فلکهفرهنگ فارسی معین(فَ لَ کِ) [ ع . فلکة ] (اِ.) 1 - قطعه زمین گِرد. 2 - میدان . 3 - ابزاری برای تنبیه . نک فلک .
فلقحیلغتنامه دهخدافلقحی . [ ف َ ق َ ] (ع ص ) مردی که درروی مردمان خندد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فلقةلغتنامه دهخدافلقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) داغ که زیر گوش شتر نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || لپه . (یادداشت مؤلف ).
فلقةلغتنامه دهخدافلقة. [ف َ ق َ ] (ع اِ) پاره ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || یک نیمه ٔ کاسه . || سختی و بلا. (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد).
فلکةلغتنامه دهخدافلکة. [ ف َ ک َ ] (ع اِ) پاره ای زمین گرد بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ گرد بلند که در حوالی آن فضاباشد. ج ، فلک ، فلاک . (منتهی الارب ). ج ، فلاک . (از اقرب الموارد). || پیوند میان هر دو مهره ٔ پشت شتر. || گوشت پاره ٔ برآمده بر سر بیخ زبان . || طرف ملتقا
فلکۀ ترمزدستیhand-brake wheelواژههای مصوب فرهنگستانغربیلک فولادی به قطر تقریبی 35 سانتیمتر که به میلۀ ترمز متصل است و برای ثابت نگه داشتن واگن در محل توقف به کار میرود
فلاکلغتنامه دهخدافلاک . [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فلکة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فَلَکة شود.